رمان افسون سردار نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۳۴۲۲
خلاصه رمان : افسون دختری متین و معتقده که واسه کمک به دوستش سر قراری میره که زندگیش رو به کل عوض میکنه. اون اطلاع نداره که دوستش کلی پول از مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار خشن ولی آسیب دیده است دزدیده، حالا افسون رو جای خودش واسه تصفیه حساب فرستاده. افسون وارد عمارت سردار میشه و زندگیش به کل تغییر میکنه و مجبور میشه بخاطر اعتقاداتش بجنگه و آزارهای اون مرد با فوبیا های عجیب و غریب و تحمل کنه و این وسط پِی به رازهایی درمورد کشته شدن خانوادش میبره، اونم زمانی که وجودش سردار مغرور رو افسون کرده و شده نفس کسی که همه بهش انگ میزنن چون از همه زن ها فراریه و فقط با افسون کنار اومده …
قسمتی از داستان رمان افسون سردار
“افسون” از اتاق بیرون زدم و نفس عمیقی واسه آروم شدنم کشیدم.
دست هام شدیداً از استرسی که بهم وارد شده بود میلرزید و با همون حال اشک هام رو پاک کردم.
لعنت بهت سردار خان، لعنت به من و زندگی گندی که دارم.
سمت پله ها رفتم، حس میکردم دیگه جونی توی پاهام نمونده، همهی بدنم داغ شده بود و از چند ساعت پیش توی تب میسوختم.
آب یخ استخر کار خودش رو کرده بود و تنم رو مهمون یه سرماخوردگی حسابی کرده بود.
اما استرس و وحشتی که از این مرد داشتم هم دخیل بود تو این حال بدم.
به سختی وارد آشپزخونه شدم، راضیه خانوم با دیدنم هول زده کنارم اومد و دستم رو گرفت:
– افسون؟ چی شده؟!
از گریه به سکسکه افتادم و بریده گفتم:
– آشغال… عوضى ایشالا بميره… سر همهی نمازهام دعا میکنم بمیره یه جوری بمیره که هیچ نشونی ازش نمونه.
با دست به گونه اش کوبید و ناراحت گفت: خدا نکنه مادر این چه حرفیه؟!
کلمهی مادر که از زبونش خارج شد، داغ دلم تازه شد و بلندتر از قبل به گریهم ادامه دادم و خودم رو توی بغلش پرت کردم:
راضيه خانوم… من مادر… ندارم… اگه داشتم الان این جا نبودم آی خدا من چقدر بدبختم.
انگار لحن پر از گلایه و بغضم خیلی دلش رو به درد آورد که حین نوازش کردن سرم با صدای لرزون گفت:
آروم باش دخترم من هم جای مادرت چی شد عزیزم؟
بیشتر به خودم فشارش دادم و اشک هام پشت هم تو پیراهن بلند زرشکیه تنش گم شد …