رمان اکو نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، پزشکی، ارتشی
تعداد صفحات : ۳۵۴۵
خلاصه رمان : نازنین، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربهی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸، نازنین داوطلبانه برای کمک به سیل زدگان به منطقه ای در جنوب فرستاده میشود و همه چیز برای او، بعد از آشنایی با رها سلطانی، سروانِ ارتشی که مانندِ او برای کمک به سیل زدگان اعزام شده و همکاریِ پر چالششان تغییر میکند!
قسمتی از داستان رمان اکو
همین که وارد خانه شد و چشمش به وسایل بسته بندی شده روی میز نهارخوری افتاد، آه از نهادش برخاست.
آنقدر عصبی و خسته بود که میتوانست همینجا و در همین نقطه، مانند بمب وحشتناکی منفجر شود و تمام این فشار و استرس و عذاب را روی سر مردم شهر آوار کند.
کیفش را گوشه ای گذاشت و با حرص جلو رفت چنگی به نایلون حاوی شربت ها و داروها زد و بدون اینکه نگاهی به داخلش بیندازد، داخل سطل آشغال رهایشان کرد.
همانجا تکیه اش را به این داد و با دست هایش صورتش را پوشاند. از همه جا بریده بود.
دیگر باید چه کار میکرد؟ چطور از دست او و آزارهایش رها میشد؟
با دستانی که به شدت میلرزید گوشی اش را از داخل جیبش بیرون کشید و شمارهی بهاره را گرفت. بعد از چند بوق پاسخ داد.
بحث و احوال پرسی را کش دار نکرد و بی حال گفت: میتونی از دوستت دوباره اون دارو رو برام بگیری؟
بهاره مکثی کرد نازنین دستی به صورتش کشید و گفت: میتونم خودم از داروخونهی بیمارستان بگیرم فقط نمیخوام بیخودی پشت سرم صفحه بذارن.
-میتونی یا نه؟
-در مورد مصرفش بهت هشدار دادم.. نازی اگه بخوای زیاده روی کنی…
-حواسم هست. میدونی که نباشه نمیتونم بخوابم، نمیتونم کار کنم، دوست داری دوباره مثل قبل شم؟
-چیزی شده حالا؟ صدات چرا میلرزه؟
نازنین لبش را میان دندانش گرفت تا از ریزش اشک هایش جلوگیری کند اما لرزش صدایش هر لحظه بیشتر میشد ...