رمان بانوی رنگی نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، انتقامی
تعداد صفحات : ۱۸۴۷
خلاصه رمان : شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن. حالا اون جدا از کار و دستور، یه انگیزه شخصی هم داره، انتقام از دو برادر شمس، قاتلای عزیز تر از جونش… من شایلیام… جاسوسی که عاشق رئیس مافیا شدم. مردی که قرار بود زمینش بزنم و مردنش و تماشا کنم. نزدیکش شدم تا ذره ذره به زندگیش نفوذ کنم و قطرهقطره خونشو بمکم اما…
قسمتی از داستان رمان بانوی رنگی
خواستم بگم در جعبه و باز کنن که دو تا برادر از چند تا پله که کنار سالن بود و حدس میزدم اتاقا اون قسمت باشه اومدن پایین.
مثل یه خانم متشخص بلند شدم و هر کدوم خیلی سنگین باهام سلام و علیک کردن و حتی دست ندادن.
خوبه که هیچکدوم قرار نیست کله خر بازی که تو پارک برای هم به نمایش گذاشتیم و تکرار کنیم.
اینبار هم برادراست بودن شلوار راحتی مشکی که از بغل یه تک خط سفید داشت با تیشرت جذبی که تیشرت هاکان لیمویی بود و برای متین آبی بود و پوست برنزشون و حسابی به نمایش میزاشت.
-آقایون شمس متوجه شدید که بدون تعقیب و گریز هم میتونستید کاسه رو به دست بیارید؟
هاکان روی مبل نشست و متین هم دقیقا کنارش جا گرفت هاکان رو به نوید گفت:
– نوید به اتاق کارم برید و کارای انتقال وجه و با آقایون هماهنگ کنید.
یکی از محافظا به من نگاه کرد.
-محافظ من که نیستید من از پس خودم برمیام این کاسه زبون بسته هم با خودتون ببرید.
به محض اینکه رفتن لیوان قهوه ام رو که یه خانمی برام آورده بود رو کمی مزه کردم.
-خب حالا دیگه یه گروگان دستت ندارم و موفق هم شدم.
هاکان بود که با چهره ای پیروز اینو میگفت.
زبونم و روی لبم کشیدم: تبریک میگم مبارکتون باشه.
زدم به خنگی و از فاز کل کل اومدم بیرون.
متین کمی جا به جا شد و پوزخندی زد: مودب شدی؟
-من تو این لحظه در حال انجام کارم هستم، اون روز شما وسط زندگی شخصیم ظاهر شدید.
هاکان با انگشت اشاره روی گونه اش و خاروند.
-من وسواس خاصی روی آنتیک دارم، جفت اون جنس مال من بود، خودت گفتی تجربه آن چنانی نداری اما تجربه به من ثابت کرده دیر بجنبی از دستت میپره …