رمان به زلالی برکه نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، طنز، خانوادگی، روانشناسی
تعداد صفحات : ۱۱۶۸
خلاصه رمان : عشق یه دختر نویسنده به پسری که معتاده به نوشیدنی و هم دانشگاهی قدیمیشه، این عشق تا کجا دووم میاره و آیا میثم قدر این فداکاری رو میدونه؟
قسمتی از داستان رمان به زلالی برکه
صبح با صدای صلوات از خواب بیدار شدم.
سریع شالم را روی سرم انداختم و به سمت صدا رفتم با دیدن صحنه رو به رو لبخندی به لبم نشست.
عزیز در حال دود کردن اسپند بود و مدام صلوات میفرستاد و جا اسپندی را دور سر میثم میچرخاند.
میثم از شدت خجالت حسابی قرمز شده بود.
عزیز طی یک حرکت دستش را دور گردن میثم انداخت و پیشانی اش را بوسید.
-قربون تو پسر بشم که بالاخره همت کردی اون زهرماری رو کنار گذاشتی.
میثم هنوز مات حرکت عزیز بود که من دیگر نتوانستم خنده ام را کنترل کنم…
حالا دیگر طیبه و صابر نیز دور میز نشسته بودند و همگی در حال صبحانه خوردن بودیم.
-صابر صبحانه رو که خوردیم زود تر بریم سراغ خونت، دیروز که کمکت کردم این قدر آخر شب خسته بودم که تا سرمو گذاشتم رو بالشت خوابم برد،
صبحم سر حال از خواب بیدار شدم و گرسنه ام بود اومدم از عزیز صبحونه بگیرم که حسابی شرمندم کرد.
-باشه، صبحانه امو تموم کنم میریم.
-کاری نکردم پسرم، از این به بعد هر چی خواستی تعارف نکن بیا از یخچال بردار.
بعد از خوردن صبحانه هر چهار نفری برای تمام کردن کار ساختن خانه رفتیم.
صابر میگفت به احتمال زیاد امروز با کمک ما کارها تمام میشود.
من و طیبه کارهای سبک تر را انجام میدادیم و میثم و صابر کارهای سخت تر و فنی تر،
و عزیز مدام برایمان شربت و میوه میآورد و تقویتمان میکرد.
یک ساعت مانده بود به ظهر که دیگر کاری برای من و طیبه باقی نماند …