رمان بیگانه نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۵۵۱
خلاصه رمان : ترنم دختری دهه شصتی از یه خانواده مذهبی و متعصبه که تو خونه پدربزرگش زندگی میکنه. زندگی ترنم روی روال عادی خودش پیش میره تا اینکه پسر عموش، سیاوش، نامزدش دقیقا یک شب قبل از عروسی میمیره و ترنم عروس نشده بیوه میشه! حالا حدود ۴،۵ سالی از مرگ شوهرش گذشته که پسر عموی بزرگش، سالار، برادر سیاوش، پزشک زنان و زایمانی که توی آلمان بهترین زندگی رو داره برمیگرده ایران سالاری که خودش دلش گیر ترنم بوده، حالا هم باید به حرف پدر بزرگش با ترنم عقد کنه و …
قسمتی از داستان رمان بیگانه
گریه نداشتم. من انگار ربات شده بودم.
شبیه آن تانک هایی شدم که در جنگ دل تهران را به لرزه انداخته بود.
شبیه آن خمپاره هایی که پس از افتادن و به جوش و خروش افتادن خموش و ساکت میشد.
من اسیر شده بودم. اسیر عشقی که زیر خاک بود و همسری سنگدل …
من با این مرد زیر خاک شدم اینی که الان هستم.
من با روحیه دادن های او بود که درس و دانشگاه را ادامه دادم وگرنه در خانه ما زن ها دیپلم هم از سرشان زیاد بود.
من با او پیشرفت کردم و حالا برادرش من را به سیر نزولی میکشاند.
البته بی راه هم نمیگفت اصلا من را چه به زندگی و کار کردن؟!
دلم خوش بود حالا که حق ندارم شادی و خزان را ببینم شاید مدرسه این روحیه غمگینم را بهتر کند.
شاید بتوانم در مدرسه آن دو دوست دیوانه شادم را ببینم و برای ثانیه ای هم که شده لبخند بزنم اما او همه چیزم را گرفت.
همه چیز را گرفت و خودش هم که در زندگی ام هیچ بود هیچ …
هوا تاریک شده بود و قلب من مثل گنجشکی تند تند میزد.
هوای بارانی هم به ترس هایم اضافه شده بود.
کاش در همان خانه باباجان میماندم آن وقت ماشین عزیزم را هم داشتم.
سر خیابان تاکسی گرفتم. مرا رساند. کوچه خالی بود.
خالی از آدم… کدام آدم؟ اینجا هیچ کسی آدم نبود.
یکی با زن ها منافات داشت، یکی با سرکار رفتنشان، یکی با طرز پوششان …
و بغل هر کدام از آنها هم یک برچسب غیرت میچسباندند و دلت را سوز میدادند.
کلید انداختم و وارد شدم.
لامپ های خاموش خیالم را راحت کرد که هنوز نیامده!