رمان تعبیر بیداری نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تعداد صفحات :
خلاصه رمان : حَوا میمیرد. قلبش از کار میایستد و از خواب بیدار نمیشود. فرزندانش جمع میشوند دورِ هم، فرزندانی که از او زخمخوردهاند؛ آدمهایی که حالا نمیدانند بابتِ مرگ او چه حسی باید داشته باشند. آنها میخواهند گذشته را با حوا دفن کنند و افشای رازها، به آنها میفهماند که هرگز نمیشود گذشته را دفن کرد…
قسمتی از داستان رمان تعبیر بیداری
آفتاب غروب کرده بود و هنوز هیچ خبری از کاظی نبود، با این که مهمان هایش رسیده بودند.
سپهر پیش خودش فکر کرد شاید اصلا کاظی همان موقع هم توی خانه بوده و به زن و بچه اش گفته شهیاد را بپیچانند.
ولی کاظی حتماً میدانست بالاخره شهیاد هم از بساط امشبش خبردار میشود و باز آوار میشود سرش.
کاظی احتمالاً از شهیاد ترسی نداشت. خب اگر ترسی نداشت چرا از اول نیامد دم در تا جوابش را بدهد؟
سپهر خیلی زود فهمید که به هر دری میزند تا خودش را قانع کند امروز بیخودی جلوی خانهی کاظی منتظر نمانده اند.
گردنش را کج کرد و به بهرام خیره شد. پرسید: كيان به جایی نرسیده؟
سکوت بهرام را که دید، ادامه داد:
-اگه حوا بود میگفت نحسي منه که نمیذاره، قضيه روشن شه.
مکث کرد. چند لحظه بعد خنده اش توی ماشین پیچید.
-کل این قضایا به خاطر حواست ها!
-سپهر!
بهرام با سر به شهیاد روی صندلی عقب اشاره کرد.
سپهر بی اعتنا به بهرام با دست به خانهی کاظی اشاره کرد: از کجا معلوم امشب بیاد اینجا؟
-میاد زن و بچه شو با این مفنگیا تنها نمیذاره.
-یه قطار آدم اومدن بعد تو میگی زن و بچه شو با اینا تنها نمیذاره؟
شهیاد کلافه گفت: دو دیقه دندون رو جیگر بذار، آه.
سپهر با چشم های ریز شده جدی پرسید: خونهش همین یه دونه در رو داره؟
– نه، چهار نبشه ست سه نبشش رو قایم کرده زیر زمین.
شهیاد دستش را آرام زد روی شانهی بهرام و گفت: به خدا این داداشت فیلم زیاد میبینه.
در را که باز کرد بهرام به تندی پرسید: کجا؟
شهیاد و سپهر با هم گفتند: یه نخ سیگار بکشم.
-میخواد سیگار بکشه!
شهیاد نگاه معناداری به سپهر انداخت. حتی دیگر نپرسید از کجا فهمیده از ماشین پیاده شد و در را محکم بست …