رمان تنهایی در مرز نگاه نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، غمگین، پلیسی.
تعداد صفحات : ۳۰۱
خلاصه رمان : گیتا، دختری شجاع و سخت گیری است که مدتی پدرومادر پلیسش، درگیر کارهایشان هستند و توجهی به دخترشان ندارند، گیتا ناراحت و دلگیر از این موضوع سعی دارد با کار و شغل و رفتار پدر و مادرش کنار بیاید، و چیزی نگوید، ولی قضیه و ماجرای این موضوع به اینجا ختم نمیشود چرا که پدرو مادرش بعد از چند روز درگیری، عازم ماموریتی پرخطر و پر ریسکی می شوند که برگشتنشان، درصدش بسیار کم است و حال گیتا مانده که نمی داند باید چیکار کند!!! باز هم تنهایی گیتا دامن گیرش می شود و او در تنهایی مرز نگاه بیش و بیشتر تنها می ماند….
قسمتی از داستان رمان تنهایی در مرز نگاه
:آره بلاخره دختر رو گرفتیم… خیلی سخت گیری می کرد ولی گرفتیمش… هنوز بی هوشه آره حواسم هست باشه خدافظ…
چشمامو به زور باز کردم سرم بدجور درد می کرد وای سرم درست نمیتونستم اطرافمو ببینم. باچند پلک زدن درست اطرافمو دیدم.
تو همون ویلا هستم و چهار تا مرد جوون روی مبل سه نفره نشسته بودن…
تازه یادم افتاد چه بلایی سرم اومده، من دزدیده شدم به همین راحتی… خودم باپاهای خودم داخل دهن شیر شدم.
یاد حرف سرهنگ افتادم: دخترم مراقب خودت باش… هه چه زود گول خوردم
جیغ کشیدم: بی شعور پست فطرت… هر چهارتاشون برگشتند سمتم…
اولی با خنده نگاهم کرد... دومی: آخه قوقولی نگاش کن حمید… بوس که نمی خوایی؟ به حرفش های های خندید. من: کودن.
پسره که اسمش حمید بود بلند شد اومد سمتم. حمید: چی گفتی؟ نشنیدنم.
من: کودن… حالا شنیدی. کوبید تو دهنم… آخ لبم پاره شد.
حمید: چرا شنیدم منتها باید ادب بشی چون وحشی هستی… تقصیره خودت نیستا مادرت هم وحشی بود.
یک لحظه خون به مغزم نرسید… وحشی شدم. من: توله سگ راجب مادرم اینجوری حرف نزن…
حمید خواست به من حمله کن که پامو بالا آوردم و محکم زدم جای حساسش… صدای فریادش کل ویلا رو برداشت… آخیش دلم خنک شد…