رمان جنگ من با سرنوشتم نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، طنز
تعداد صفحات : ۱۲۵
خلاصه رمان: مایا دختری از دیار فقر و تنهایی، دختری متفاوت. دختری که مثل ما کامل نیست، دختری که از دار دنیا یه پدر داره که برای نجات خودش پدرشو از دست میده …
قسمتی از داستان رمان جنگ من با سرنوشتم
نگاهی به ساعت انداختم ۶ غروب بود، لباسای جدیدمو پوشیدم.
کلی دور زدم در حال برگشت به خونه بودم منتظر بودم چراغ قرمز شه از جاده عبور کنم،
همین که قرمز شد چشمم به پورشه رادمنش خورد، سرمو بلند کردم چشمام تو چشمای به خون نشسته اون خورد.
تا پا به فرار بزارم اون اومد سمتم، پرتم کرد تو ماشین.
بوق ماشینایی پشت سری در اومد، چنان گازو گرفته بود که جای بخیه پیشونیم به شیشه ماشین اصابت کرد.
با صدای فریادش درد پیشونیمو فراموش کردم: آرتا کجا بودی تو هان ساعت ۹ شبه.
عصبی شدم با این حرفش به اون ربطی نداره من کجا میرم کی میام.
داد زدم:به تو ربطی نداره من خودم میدونم باید چیکار کنم تو کی هستی اصلا.
_آرتا بهت میگم کی هستم دخترک خراب.
خیلی عصبی بود ساکت شدم امکان داشت از رو اعصبانیت بدکاری دستم بده.
با سرعت به سمت جایی میروند، به سمت بالا شهر بود.
به یه دروازه مشکی طلایی که نرده ای بود رسید بوق رو با خشم فشار داد به ثانیه نکشیده درو باز کردن.
حدودا ۱۰۰۰ متر رفت تو حیاط رسیدیم به یه ویلا از نماش معلوم بود بزرگه.
حیاط ویلا پر بود از علفایی خشک درختایی که چند سالی میشد اسلاح نشده بود.
با خشم گفت پیاده شو پیاده شدم. گفت از این بعد همین جا کار میکنی.
کولمو از زیر صندلی در آورد گفت بیا اینم وسایلت همراهم بیا.
خدا بخیر کنه این منو نکشه خیلیه، پشت سرش راه افتادم …