رمان خدمتکار من نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۳۳۴
خلاصه رمان: داستان دختری که خانوادشو تو بچگی از دست میده و میره پیش عموش تا زندگی کنه ولی چون خانواده عموش اذیتش میکردن از خونه عموش فرار میکنه و برای اینکه بتونه زندگی کنه میره خونه اینو اون کار میکنه تا اینکه صاحب خونه اش تصمیم میگیره که خونشو خراب کنه و از اول بسازه و دختر داستان باید از اون خونه میرفت ولی کجا؟ تااینکه یکی از دوستاش کاری بهش پیشنهاد میکنه که بره خدمتکار یه خونه بزرگ شه و همونجا زندگی کنه اونجا با پسری مغرور آشنا میشه که سرنوشتش عوض میشه …
قسمتی از داستان رمان خدمتکار من
با صدای فریاد دینا دیناش مو به تنم راست شد…
از شدت کوبش محکم قلبم قفسه ی سینم درد گرفته بود.
آب دهانم رو به زور از طریق گلوی خشک شدم پایین دادم…
با صدای دور شدن قدم هاش مردد پرده ی ضخیم رو کمی کنار زدم و با گوشه ی چشم از پشت پارچه ی حریر نیم نگاهی به بیرون انداختم…
رفته بود و اینو از ضعیف تر شدن فریادهاش که من رو صدا می زد می فهمیدم..
با این فکر که طبقه ی پایینه بی معطلی از پشت پرده بیرون اومدم و فرز خودم رو از در باز اتاقش بیرون انداختم،
و با شتاب خودم رو از میون در نیمه باز اتاقم به داخل پرت کردمو به ارامی در رو بستم…
تکیم رو به در دادم و بی حال روی زمین نشستم…
عرق سرد نه تنها روی صورتم بلکه رو بدنم هم نشسته بود.
از این که در اتاقم رو بسته بودم مطمئن بودم و این یعنی رهام وارد اتاقم شده و دیده من تو اتاق نیستم و این یعنی بدبختی منه سیاه بخت …
حالا چه بهانه ای بیارم؟ بگم کجا بودم؟ بی رمق به سقف سفید اتاق خیره شدم…
هنوز هم از شدت ترس و هیجان نفس نفس میزدم…
با سستی از جام برخاستم و دست لرزانم به طرف دستگیره دراز شد.
محتاط از اتاق خارج شدم و با قدم هایی نا مطمئن به طرف پله ها گام برداشتم…
صدای فریادها و تهدید کردناش بهم نهیب میزد که اشهدم رو بگم…
با سستی پله هارو پایین رفتم و پشتش ایستادم.
با صدایی ضعیف که انگار از ته چاه در میومد با ترسی محسوس گفتم: _آ.. آقا من.. من ای اینجام.
به آرومی به طرفم برگشت و با چشم هایی به خون نشسته براندازم کرد..