رمان خلسه نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۲۰۳۹
خلاصه رمان : “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را میبیند و …
قسمتی از داستان رمان خلسه
صدای خارج شدن ماشین مش حسن را از باغ شنیدم و سرم را بیشتر در بالشت فرو بردم تا صدای گریه ام را خفه کنم.
شیوا و مبینا با معراج بودند و خوش میگذراندند و فقط من بودم که از همراهی اش محروم شده بودم. انصاف نبود.
عزا گرفته بودم و قلب ناشی و تازه گرفتارم پر از درد بود.
دقایقی بعد از روی تخت بلند شدم و با حسرت به خانهی مش حسن نگاه کردم.
انتظار داشتم فقط نور لامپ کوچک مقابل خانه را ببینم ولی چراغ داخل خانه هم روشن بود.
لحظه ای ماتم برد و فکر کردم که شاید فراموش کرده اند چراغ را خاموش کنند ولی محال بود فریده خانم چراغ را بیهوده روشن بگذارد.
فکر کردم که نکند کسی در خانه مانده و نرفته بود یعنی چه کسی؟!… نکند معراج ؟!!
با این فکر که معراج نرفته و در خانه مانده است با سرعت نور از اتاقم و از عمارت خارج شدم و سمت خانهی مش حسن دویدم.
وقتی از پنجره داخل خانه دیدمش شادی غیر قابل وصفی قلبم و تمام وجودم را در بر گرفت.
در زدم و وقتی معراج در را باز کرد نفس زنان گفتم: نرفتی؟
خنده روی لبهایم بود و همزمان میل به گریه هم داشتم ولی اینبار بغض و گریهی خوشحالی بود. چه بلبشوی عجیبی بود در درونم.
مثل همیشه سرد و بیتفاوت گفت: رفتم این روحمه که باهات حرف میزنه اسکل.
هر حرف بدی هم که میزد حال خوشم زایل نمیشد خوشی عجیبی در سلول به سلول تنم موج میزد.
معراج نرفته بود و من چقدر بیخودی عر زده بودم و غصه خورده بودم …