رمان خوب همخون نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۱۹۷۸
خلاصه رمان : قصه رو شروع می کنیم، از زبون دختری که دست انداخت بیخ گلوی دختر لوس خانواده و حالیش کرد که توی دنیای گرگ های گوسفند نما، لازمه که مواظب باقی مونده های خونواده ش باشه، دستشو گرفت رو زانو هاش و دونه دونه درا رو زد و دنبال رحمت خدا گشت، تا خانواده ش رو نجات بده !
قسمتی از داستان رمان خوب همخون
دعوت نامه رو از داشبورد بیرون می کشم و نیم نگاهی بهش می ندازم.
عمیق نفس میکشم و با اشاره ی نامحسوسی به شهریار، که ماشینش رو رو به روی ماشین من پارک کرده پیاده میشم،
با مکث پایین می آد و کنارم می ایسته. کتش رو مرتب میکنه و پوست سرش رو لمس می کنه:
-من خيلى عصبی ام شهاب، حواست رو من باشه گند نزنم به همه چی!
با چشم تعداد محافظ های جلوی در رو می شمارم و زیر جلوی در لب میگم:
منم همین طور؛ ولی باید خوددار باشیم؛ تا بشه فهمید چی داره بین این شغالا می گذره!
قدمی جلو می ره و تک دکمه ی کتش رو می بنده.
باهاش هم ی رو می بنده قدم میشم و کنارش راه میرم.
با چشم های ریز شده دعوت نامه ش رو به دست یکی از محافظ ها می ده.
هر دو که از ورودی می گذریم سرش رو کنار گوشم می گیره و زمزمه می کنه: واسه شکوندن گردن سعید جایزه می ذارم.
از گوشه ی چشم به صورت حرص زده ش نگاه می کنم.
دست می کشم دور لب هام و خنده م رو پنهون میکنم:
کارخونه رو می خوای به باد بدی؟! خونه رو که فدا کردی!
کمر راست میکنه و با جلو دادن سینه ش جلوتر راه می افته از پیچ راهرو می گذریم.
صدای بلند آهنگ های دیس و رپ همه ی سالن و حتی حیاط رو برداشته.
نورهای قرمز و آبی باهم مخلوط شدن و فضا رو پر استرس تر کردن.
_از من چی توقع داری؟ سرمم می دم تا اون دوتا دختر توی این آتیش نسوزن! _منم.