رمان دردانگ نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۸۶۶
خلاصه رمان : ماهِل دختری اهل سیستان و بلوچستان (که توسط یه گاندو یکی از دستاش رو از مچ از دست داده) توی خانواده ای به دنیا اومده و بزرگ شده که چند همسری برای مردان مشکلی نیست… ماهل با نریمان (مردی که همسرش رو طلاق داده و یه دختر داره) یک مجموعه حیوانات رو توی شهر خودش بنا کرده و اداره میکنه… به تازگی دکتری به اسم بالاچ ریگی به منطقه اومده که به بهونه ترمیم دست مصنوعی ماهل، قصد نزدیکی به او روداره… از طرفی دیگه جدگال پسر فعال و باهوشیه که برای بهتر شدن مجموعه، به تازگی استخدام شده و…
قسمتی از داستان رمان دردانگ
بحث را عوض میکنم و میپرسم: بازدید تموم شد؟
خنده اش را جمع میکند: عه راستی اومدم ببرمد اون ور.
-کدوم ور؟
-بيا بیبین جدگال چه جولونی میده تو مجموعه نگراندم ماهل.
-نگران من؟ برای چی؟
-باور کن چار روز دیگه مجموعه را از دسد درمیاره.
-چی؟ چرا؟
-پاشو بیا خودد ببین.
لحن جدی اش نگرانم میکند نکند دور از چشم من.. از شلوغی مجموعه سوء استفاده کرده و… دزدی میکند؟
عمران که میگفت پاپوش بوده است پس حتما عمران را هم گول زده است. یعنی اینقدر هفت خط؟
از روی نیمکت بلند میشوم و پشت سرش حرکت میکنم.
چند قدمی که میرویم، صدای همهمه و خنده توجه ام را جلب میکند نگاهم را به سمت صدا میچرخانم.
تعداد زیادی از گردشگران دور جایی که نمیدانم چیست شدهاند.
پسرها از سر و کول هم بالا میروند تا چیزی را نگاه کنند.
بعضی هاشان قهقهه میزنند و با انگشت چیزی را به هم نشان میدهند دخترها هم میخندند و برای هم شکلک در می آورند.
دختری آن طرفتر هوا را بغل کرده و در حال بوسیدنش بی حرکت مانده!
با دیدن پسری که دوربین به دست مقابل دختر روی زمین نشسته، دو هزاری ام میافتد و نفس راحتی میکشم.
بی دلیل نبود که حسی در درونم از جدگال دفاع میکرد.
فقط نمیفهمم این چه مدل عکس گرفتنی ست؟
پسر عکاس از روی زمین بلند میشود. دختر پرشی میزند و خودش را به دوربین میرساند …