رمان در دست تعمیر نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، پلیسی
تعداد صفحات : ۳۳۵۸
خلاصه رمان : همه چیز از یه تصادف شروع میشه. یک طرف تسنیم، راننده ماشینه و طرف دیگه، مردی که حافظش رو از دست داده. مرد مرموزی که دو ماه توی کما بود، اما هیچکس سراغش نیومد. وقتی به هوش میاد، اسمش میشه سینا. به ناچار همخونه تسنیم و خانوادش میشه تا از روی وسایلی که شب تصادف همراهش بوده، هویتش رو پیدا کنه. توی اولین قدم، پاش به یه مهمونی عجیب باز میشه که سینا رو وارد یه بازی خطرناک میکنه. یه بازی پر از قربانی، پر از خون بازی! تسنیم هم یکی از اون قربانیهاست،سینا میتونه نجاتش بده؟
قسمتی از داستان رمان در دست تعمیر
میان اتاق می ایستد و آرام آرام دور خودش میچرخد.
این اتاق هم پر از مجسمه و تابلوست. نگاهش که به بزرگ ترین تابلوی روی دیوار می افتد، چشمانش گرد میشوند از تعجب.
عکس بردیاست که با سبکی خاص نقاشی شده.
اگر اینجا اتاق همراز باشد و وجود این تابلو هنر دستِ مانی، زن بیچاره چه شکنجه گر بی رحمی نصیبش شده!
شب و روز باید عکس بردیایش را ببیند و دم نزند که دردانه اش زنده است، که خیلی وقت است از او خبری ندارد، که دلش دارد پر پر میشود برای در آغوش کشیدنش…
-فرهاد؟
چیزی توی سینه اش سقوط میکند انگار با کمی مکث، به طرف صدا میچرخد.
همراز در ورودی اتاق ایستاده و می بیند را باورش نمیشود.
به چشمانش شک چیزی که میکند. رویاست یا توهم؟ این فرهاد است که مقابلش ایستاده؟
سينا مات و مبهوت نگاهش میکند و چشمان خیس و به خون نشسته همراز، به حد یک پلک زدن هم از او جدا نمیشود.
ناباورانه و میان اشک هایی که امانش نمیدهند تک خندهای میکند و صدایش از بغض میلرزد: فرهاد…
صدایش پر از تمناست پر از شوق و ناباوری. جان میگیرد با دیدن ناجی اش بال در می آورد انگار!
با تمام سرگیجه و سردردش پر میکشد و توی آغوش امن فرهادش پناه میگیرد.
سر روی شانه اش میگذارد و دستانش را دورش حلقه میکند.
چشم میبندد و گریه اش این بار گریهی شوق است: اومدی … بالاخره اومدی…
سینا مات و مبهوت نگاهش میکند. مغزش قفل کرده رسماً !
دستهایش را کمی از هم باز کرده و نمیداند چه کند انتظار چنین واکنشی را نداشت.
اصلاً به واکنش همراز فکر نکرده بود که حالا بخواهد انتظاری داشته باشد!