رمان دلدار بی دل نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۱۰۲
خلاصه رمان : -تو فکر نکن… محض رضای خدا هیچ فکری راجع به من نکن! من نه بگیرم نه پیگیر. یه مدت تحملت کردم الان دیگه نمیتونم. آقا نمیتونم! خجالت میکشم. تو همین جمع کی میدونسته من با این دختر دوستم؟ هیچکس! تو اینقدر سطح پایینی که حتی خجالت میکشم به دوستام بگم با منی! یه نگاه به سر و ریختت بنداز… کلاغ با اون سیاهیش از تو قشنگتره.. تحقیرش میکنه اما چرخ گردون تقدیر، درست وقتی که انتظارش رو نداشته تو موقعیتی باهاش روبه روش میکنه که حتی خوابشم نمیدیده و حالا..
قسمتی از داستان رمان دلدار بی دل
صدای تق تق برخورد قاشق به بشقاب های چینی و صدای پایین تلویزیون که شبیه زمزمه ای نامفهوم بود سکوت خانه را می شکست.
مامان قاشقش را گوشه ی ظرفش گذاشت و از پارچ روی میز برای خودش کمی آب ریخت.
همانطور که لیوانش را بالا می برد، ساده پرسید: امروز چطور بود؟
قاشقم را در بشقابم چرخاندم و لبم را کج و کوله کردم: بد نبود.
مامان لیوان را کنار بشقابش گذاشت و بابا بدون نگاه به من قاشقش را پر کرد: مشکلی چیزی نداری بابا؟
لبخندی زدم: نه، همه چی خوبه.
مامان بشقابش را کنار زد: امروز نرگس خانم و دیدم.
پوزخند زدم قاشق بی هدف در ظرفم می چرخید. بابا بی اعتنا به حرف من قاشق خالی شده اش را داخل ظرف رها کرد و کمرش را به پشتی صندلی تکیه داد.
_اینقدر حرف زد و از این و اون گفت که سرم رفت. فقط… سوگل بهنام زن گرفته؟
دستم متوقف شد و چشم های گرد شده از تعجبم تا روی مامان بالا آمد.
نگاهم بین چشم های پرسوال مامان و نگاه غیظ الود بابا در رفت و آمد بود که بابا سکوت یک دفعه ای میانمان را شکست.
_چرا سوگل باید خبر اون مرتیکه رو داشته باشه مهناز جان؟
مامان لب گزید و نگاهش را به دیس برنجی که نصف شده بود دوخت.
بابا منتظر جواب نگاهش را به من دوخت چشم هایم را پایین کشیدم حس می کردم گلویم خشک شده است.
نگاه بابا درست شبیه همان سال ها بود. وقتی که به خانه آمد و آن حقیقت زشت به صورتش کوبیده شد. ناباور، گیج و مستأصل… گوش هایش تنها منتظر یک جواب بود.
اینکه بهنام به من ربطی ندارد همین کافی بود تا این دریای پرتلاطم راه افتاده در چشمانش آرام بگیرد؛ اما…