رمان راز مانا نسخه کامل رایگان
موضوع رمان: عاشقانه، تخیلی، فانتزی، ماجراجویی، معمایی
تعداد صفحات: ۸۶۱
خلاصه رمان : هانی، دختری که با ارتباط گرفتن افراد مشکل داره، متوجه میشه نامزدش بهش خیانت کرده! درست تو همین شبی که فکر میکنه زندگیش سیاه شده، مردی رو میبینه که سال هاست میشناسه! البته تو خواب! مردی که ادعا میکنه هانی عادی نیست و اون رو با خودش به یه گروه جدید میبره، گروه جدید، خانواده جدید! قدرت های جدید و… عشق و خطرات جدید… این داستان یه عاشقانه راز آلود از دنیای جادو و انسان های متفاوته…
قسمتی از داستان رمان راز مانا
“هانی” با کارین تله پورت کردیم اتاق انجمن.
از اینکه از کتایون عصبانی خوشحال بودم هرچند دنبال دلیلش نگشتم از طرفی از اینکه کتابون نتونست ناراحت بودم.
امیدمون به فیلما بود. اتاق انجمن خالی بود و با کارین رفتیم سمت کتابخونه.
کارین گفت: حتما گشتن همه جارو اما باز یه نگاه کنیم شاید چیزی از قلم افتاده باشه.
در حال گشتن بودیم که مکس اومد و گفت: بیاین چیز خوبی پیدا کردیم.
با این حرفش انگار دلم گرم شد به کارین نگاه کردم که اونم لبخند دلگرم کننده زد و رفتیم با مکس سمت اتاق دوربینا.
چند ردیف مانیتور تا سقف تو اتاق بود نمیدونم چندتا بودن اما همه دور یکی جمع شده بودن که ما رسیدیم.
مکس گفت: بدون تله پورت از کانال متروکه قلعه اومده داخل ببینین…
اوپراتور دوربینا برامون صحنه ای که مکس میگفت رو آورد.
نقاب و دستکش داشت اما هیکل ورزیده ای داشت.
معلوم بود قلعه رو نمیشناسه چون تو کلی دوربینای مختلف دیده شده بود.
تو ذهنم از کارین پرسیدم چرا با اینکه تو دوربینا بود اما کسی نفهمید.
اونم جواب داد: چون اینجا همه دزدا با تله پورت میرن و دوربین اثر زیادی نداره. یعنی بهش توجه نمیکنن فقط بخاطر اداره بیمه هستن.
عجیب بود… گفتم یعنی یه نفر تو این اتاق نمیشینه دوربینا رو چک کنه….
کارین گفت: از این به بعد فکر کنم بشینه!
از این به بعد بدرد بچه هام نمیخورد.
مرد نقاب دار بعد کلی گشتن تو کتاب خونه کتاب مانا و نقشه ها رو گرفت و از راهی که اومده بود، برگشت.
دستکش… میخواست کتابو ورق بزنه دستکشش رو در آورد …