رمان زر ناب (جلد اول مجموعه بی قراران) نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۱۴۰
خلاصه رمان : یاسر رحمانی، پسر ناخلف معتمد محله حاج ایمان رحمانی، استاد بوکس، معروف به پنجه طلایی! مرد سی و دو سالهی قد بلند و خوش هیکلی که بخاطر مشکلاتش همسرش طلاق گرفته و خانوادهاش روی دیدن او را ندارند، یک شب زن بیوهای را از چنگال یک روانی که قصد آزار و اذیت او را داشت نجات میدهد و برای محافظت از زن و پسرهایش، او را به عقد خود در میآورد …
قسمتی از داستان رمان زر ناب
خودم را چگونه به مغازه رساندم دقیق نمیدانم اما صدای بوق بلند چند ماشین و سوزش زانویم را حس میکردم.
بی توجه به مشتری های داخل مغازه نام پسرکم را فریاد زدم.
-چی شده… آبجی!
صدرا بود هراسان نگاهم میکرد سینی استیل با مخلفات پذیرایی در دست.
– سهيلم… سهیل نیست!!!
تا شدن کمرم را حس کردم زانوهای لرزانی که توان را از من گرفتند خاک بر سرم که فکر میکردم زیادی قوی هستم.
کمرم را به تیغه چهارچوب آلومینیومی مغازه چسباندم و سُر خوردم.
اگر پیدا نمیشد دزدیده میشد یا دست یک بیمار و روانی میافتاد سر طفلک زبان کوتاهم چه میآمد؟!
کل زندگیم سیاه شده بود انگار، تحمل این یکی را دیگر نداشتم… زنده میماندم شاید اما زندگی…
زندگی مگر چیزی جز خنده های ناب کودکانه شان برایم بود؟!
_زنگ زدم محمد… بیا بیرمت خونه من با بچه محلا میگردم.
پشت سرش یک ایل آدم بود، همان هایی که زیاد به او رو نمیدادند. همسایه هایی که اصالتشان در این خیابان و محله بود.
مغازه هایشان در یک راسته و خانه هایشان در یک کوچه.
– من أول لم، والله أولَرَم… أولديم آللاه… (من ميميرم بخدا میمیرم… مردم خداااا)
همهمه و صدای آدم ها بیشتر اذیتم میکردند.. کسی زیر بغلم را گرفت.
_پاشو طلاجون… بخدا پیداش میشه.
دست لطیف دخترک را میگیرم چشمان خمار سپهر مرا به خودم میآورد.
فنچکم تب داشت و من هم در تب نداشتن برادرش میسوختم.
سایه مردی را از دور میبینم که پوزخندش باعث حالت تهوعم میشود.
با آدرنالینی که یکباره در کل بدنم پخش میشود خیز بر میدارم سمتش یقه اش را میان دستانم میفشارم.
از معدود دفعاتی است که توانستم بر تن و صورت حال بهم زنش فکر نکرده و غیر مستقیم لمسش کنم.
_پسرم… کو سهیلم… کو سهراب!!!
هیچ نگرانی در صورتش نیست، خشم و انتقام اما…