رمان زنجیر و زر نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۴۵۷۰
خلاصه رمان: افراتاشچیان نوه تاشچیان بزرگ در یک مهمانی با اروند روبرو شده و در نگاه اول عاشق تصویر بی نقص او می شود. اما زمانی که در خانه با آن مرد گیر میفتد، این روبرویی منجر به یک رسوایی بزرگ میشود! اروند کامکار، مردی جذاب و تاجری ثروتمند که برخلاف ظاهر مبادی آداب و آرامش با هدف و برای انتقامی سخت به تاشچیانها نزدیک شده است و چیزی نمیگذرد که خودش را همسر نوه کوچک بزرگ ترین دشمنش میبیند! تاشچیان ها قرار ازدواج آن ها رو ترتیب میدهند تا آبروی رفته خانواده را برگردانند …
قسمتی از داستان رمان زنجیر و زر
قبل از این که بتوانم اتفاق افتاده را هضم کنم درب اتاق باز شد و یک جهنم واقعی اتفاق افتاد.
متين… شيدا… بابا و عمو صالح در چارچوب در ایستادند و خشک شده به من و مرد غریبه خیره شدند.
تنم مثل یک تکه چوب خشک شد. چشم بستم تا وضعیت پیش آمده را تجزیه و تحلیل کنم.
موهای آشفته و رها… ریمل و رژ لبی که به خاطر پوشاندن صورتم با دست پخش شده بود… یقهی پاره شدهی لباسم و از همه بدتر لباس و حالت خوابیدنمان روی تخت…!
خدایا اینجا آخر خط من بود. اینبار خطایم آنقدر بزرگ بود که مطمئن بودم هیچ بخششی در کار نیست.
قبل از بلند شدن صدای فریاد متین، مرد به خودش و از روی تخت بلند شد. اخم هایش درهم فرو رفته اما هیچ استرسی نداشت و خونسرد بود!
-بی همه چیز بی آبرو.. تو دیگه چجور دختری هستی؟ این چه بی آبروییه؟
عضلاتم سفت شده و دندان هایم صدادار به هم میخوردند کاملاً متوجه افتضاح به بار آمده بودم و قلبم در دهانم می کوبید.
متوجه بودم اما توانایی کوچکترین حرکتی را نداشتم.
_اونجوری که فکر میکنید نیست فقط یه سوء تفاهم پیش اومده و …
عمو صالح با صورتی سرخ شده مانند یک گولهی آتش نزدیک شد.
محکم تخت سینه مردی که با تعجب نظاره گرش بود کوبید و روی تنم خم شد. سیلی اول و تار شدن چشمانم…
-بی همه چیز! سیلی دوم و خونی که پایین بینی ام را خیس کرد!