رمان سالوادور نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : ۹۱۱
خلاصه رمان : خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تلاطم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، میجنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و از عشق قدرت! سالوادور داستان دختریست که به فاصلهی یک روز از میان یک زندگی مرفه به یک زندگی معمولی سقوط میکند… و در بین تقلاهایش سالوادوری پیدا میشود که…
قسمتی از داستان رمان سالوادور
به سمت در رفتم و خوشبختانه این دفعه کلید همراهم بود؛ کلید رو توی قفل در چرخوندم و وارد حیاط شدم.
طبق معمول همه جا سوت و کور بود اما از پنجرهی پذیرایی که رو به حیاط بود، به راحتی میشد فهمید که مامان جون همهی چراغهای خونه رو روشن کرده؛
کاری که ناخودآگاه موقعی که مهمون میاد انجام میده اما کی این وقت شب مهمون مامان جون؟
زیر چشمی حیاط رو از نظر گذروندم مرتب و تمیز بود شکم به یقین تبدیل شد که حتما مهمون داریم زیر لب نالیدم: کی حوصله اش رو داره؟
پله ها رو دوتا دوتا پریدم و با دیدن کفش مردونه دم در مکثم برد…
بابامم همیشه این کفشها رو میپوشید. نفس توی سینه ام حبس شد… نکنه… نکنه که برگشته؟!
کتونی هام رو در آوردم و پرتشون کردم گوشه ایوان.
آرامش و سکون از وجودم رفته بود فکر اینکه پدرم برگشته تا همهی معماهای توی ذهنم رو حل کنه واقعا حالم رو دگرگون کرده بود.
در رو به شدت باز کردم و بدون اینکه ببندمش به سمت پذیرایی دویدم.
وارد پذیرایی شدم که چشمها به سمتم چرخیدند؛ اما… اما این مرد که بابام نیست…
با دهانی باز به مردی که درست روی مبل روبه روی ورودی پذیرایی نشسته بود نگاه میکردم.
هیچ تصوری نداشتم که کی میتونه باشه؟ و یا اصلا اینجا چیکار میکنه؟
بد توی ذوقم خورده بود بغض گلوم رو گرفت لعنتی چرا هنوز امیدوار بودم؟!
به خود اومدم و لبخندی زدم که چندان شبیه لبخند نبود و با صدایی که لرزش محسوسی داشت، گفتم: سلام.
نگاه مرد هنوز خیره به من بود و مابین اجزای صورتم در گردش بود…