رمان سایه روشن نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۱۸۶۷
خلاصه رمان : سایه روشن داستانیست با نقاط تیره و روشن… داستانی که دختری زیبا و جسور در پس سایههای زندگیاش به دنبال آیندهای روشن گام برمیدارد… سایه، دختری که مورد خیانت ناجوانمردانهٔ عزیزانش قرار میگیرد و به ناحق قضاوت میشود…
قسمتی از داستان رمان سایه روشن
طبق قولی که به نهال داده بودم، بعد از نهار به خیابان وليعصر رفتیم و یک ساعتی پیاده روی کردیم؛ نهال با هیجان به اطراف و عابرین نگاه میکرد؛
نگاهش با پرواز چند گنجشک به آسمان کشیده شد و لبخندش رنگ گرفت، رنگی به زیبایی جنگل… سبز و پر از حس زندگی!
دستانش را در امتداد بدنش از دو طرف باز کرده بود و کف آن ها را رو به آسمان نگه داشته بود؛
با هر دانهٔ برفی که رقص کنان فرود میآمد و کف دستش مینشست ذوق میکرد؛
نگاهم به او معجونی از نگرانی و عشق بود دلم پر میکشید که همین جا وسط پیاده رو او را به آغوش بکشم و زیر گوشش از روزهای نیامده بگویم.
روز قشنگی بود اما احساس مزخرفی داشتم؛ عصبانیت، گیجی و اضطراب حس هایی بودند که یک جا تجربه شان میکردم؛
چند نفس عمیق کشیدم و جرعه ای از بطری آب معدنی نوشیدم؛ حال خرابی که داشتم با این تمهیدها سر و سامان نمیگرفت!
ترس از گذشته مجهول نهال و از دست دادنش مانند سیالی سرد در سلول به سلول تنم رخنه کرده بود؛
کاش قبل از اینکه جمله آخر را به زبان بیاورم و پیشنهاد دکتر زنان را بدهم کمی تأمل کرده بودم و سرخوشی خودم و نهال را با این افکار مخرب زایل نمیکردم،
میخواستمش و هیچ شک و شبهه ای بابت خواستنش در دلم نبود.
خورشید کم جان زمستانی از پس ابرهای تیره آخرین انوار سرخ فامش را بر پهنه آسمان کشیده بود، هوا رفته رفته تاریک میشد و شلوغی خیابان ها شدت میگرفت.
در سکوتی مطلق به سمت مرکز میراندم،
حالم معجونی از تغیر و تحیر و تشویش بود و با چهره ای برافروخته به دختری نگاه میکردم که روی صندلی کنارم به خواب رفته بود!