رمان سرآشپز کوچولو نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، طنز، پلیسی، جنایی، غمگین
تعداد صفحات : ۴۱۰
خلاصه رمان : ریتا، دختری لجباز و قوی، با روحیه ای فوق العاده شاد که با وجود سن کمش، سرآشپز یک رستورانه. اما طی اتفاقی، از اونجا اخراج میشه و توسط یک پیرمرد مرموز، وارد یک رستوران مجلل و شیک میشه. اونجا درگیر اتفاقاتی میشه که…
قسمتی از داستان رمان سرآشپز کوچولو
شونه هام رو ماساژ دادم و خمیازه ای کشیدم.
لباس هام رو عوض کردم و با برداشتن کیفم از رختکن بیرون اومدم.
از بچه ها و خدمه خداحافظی کردم و از رستوران خارج شدم.
قدم زنون کنار خیابون راه میرفتم که بوق بلند ماشینی من رو ترسوند.
با حرص گفتم: ای بمیری که زهر ترکم کردی.
سورنا: مگه نگفتم بعد از کارت بیا کوچه بالایی؟
آخ پاک اونو فراموش کردم. اخم کردم و گفتم:من چیزی یادم نمیاد، حالام برید به سلامت.
پشتم رو بهش کردم و راه افتادم صدای پیاده شدنش از ماشین اومد و بلافاصله بازوم کشیده شد.
جیغ زدم: هوی عمو، آدامس نیست که می کشی ها!
بی توجه به حرفم من رو سوار ماشین کرد و خودش هم سریع نشست تا خواستم پیاده شم،
پاشو رو پدال گاز فشار داد. داد زدم: نگه دار… باتوام، میگم نگه دار!
وقتی دیدم فایده ای نداره ساکت شدم و آروم نشستم.
من که پیشنهادش رو قبول کرده بودم، پس این اداها چی بود؟
اون که کار خاصی نمی کرد؛ فقط یه بیرون رفتن بود.
تازه با اون اخلاق گندش بعید میدونم کاری هم بتونه بکنه، هوف دیگه نمیدونم…
با رسیدن به رستوران باغی، ماشین متوقف شد.
همون جور ماشین رو خاموش می کرد گفت: پیاده شو.
بدون این که حرفی بزنم پیاده شدم و باهاش وارد اونجا شدم، چشم هام همه جارو رصد می کرد.