رمان سورئالیسم نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۲۶۸
خلاصه رمان : در مختصاتی از مشرق، زنی با ظاهری از جنسِ غرور، بعد از مرگ همسرش از خانوادهی پدری طرد میشود و تنها و مستقل با دخترش زندگی میکند. قصه در مغرب اما راجعبه هنرمندیست از قماشِ احساس و ردهی مردانگی! که اسم و راهِ پدر را درک کرده. خاطرهای از کودکی، احساسی با قدمت یک رویا در قلب مهدیار به جا گذاشته و او را وادار کرده با ازدواج و روابط عاطفی بیگانه باشد، تا اینکه درنهایت سرنوشت میچرخد و کودتایی پُر سروصدا آغاز میشود… عشقی ممنوع! از جنسِ رسوایی! زندگیِ مهدیار را دستخوش تغییر قرار میدهد …
قسمتی از داستان رمان سورئالیسم
پرده های نازک با نسیم سر صبحی تکان میخوردند و عطر گل های محمدی از حیاط تا اتاق بسامد پیدا کرده بود.
حاشیه سجاده یشمی هر از گاهی در دست باد تکان میخورد و مهدیار با صدایی نه خیلی بلند آخرین جمله از سلام نماز را ادا میکرد.
مادرش این شب ها با قرص های آرامبخش میخوابید و او دوست نداشت به هیچ دلیلی از خواب بیدارش کند.
سجده ای نسبتا طولانی و سه “سبحان الله” آرام، حسن ختامی بود که بعد از هر نماز به جا می آورد و بعد با نفسی عمیق سر بلند میکرد.
تسبیح جید سبز رنگ را دور شهر کربلا مرتب کرد و سجاده را گوشهی کمد گذاشت.
محمد علی دیشب خانه نیامده و او بعد از مدت ها به جای کاناپه روی تخت خودش خوابیده بود.
در مسائل خصوصی او و مهراد دخالت نمیکرد.
تفاوت دوقلوها از تخت مرتب مهدیار و ادکلن گرم و ملایمش تا شلختگی محمد علی و رایحهی تند و تیز عطرش بیداد میکرد.
آب تازه جوش آمده بود که قوری چینی و گلدار را روی سماور گذاشت برای رفتن به آموزشگاه وقت زیادی داشت.
سبد نان بربری های قیچی شده را روی میز گذاشت و دم شدن چای را چک کرد.
-واسه منم بريز!
صدای محدثه و پشت بند آن بانگ کشیده شدن صندلی، باعث شد با لبخندی کمرنگ سر سمت خواهرش کج کند و از دیدن مقنعه و مانتوی او یک تای ابروانش را سوی بالا تاب دهد.
-سحرخیز شدی شال و کلاه هم که کردی خیره؟
محدثه تکه ای نان بربری کنج دهان گذاشت و همانطور که میجوید گفت:
باید برم بیمارستان شیوع کرونا شده یه بهونهی خوب که از دانشجوهای پرستاری بیگاری بکشن …