رمان شاهنشاه مافیا نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، مافیایی
تعداد صفحات : ۳۶۹
خلاصه رمان :
مردم میگن کارما بده اما اون به جز خوبی چیز دیگهای برای من نداشته و بخاطر اینم نیست که من مرد خوبی ام. هر کاری توی زندگیم کردم، دلایل خودمو داشتم. دزدی کردم، زورگیری کردم، حتی ادم کشتم. چندتا چیز هست که خط قرمزم حساب میشه و باهاشون سر و کاری ندارم، مثل زنا، بچه ها و مواد. اما تو بقیه چیزا دستام پره پره. وقتی که تو رییس باشی، باید همچین کارایی بکنی. با هر کار سیاهی، متوجه سنگینی اعمالم بودم اما هیچوقت مجبور نبودم برای کسی توجیه کنم. و حالا، برای اولین بار توی زندگیم باید دلیلشو توضیح بدم …
قسمتی از داستان رمان شاهنشاه مافیا
وقتی به اتاق برگشتم تئا رو روی تخت در حالی که سرش و توی دستاش گرفته بود پیدا کردم.
وقتی ورود منو دید سرش رو بالا میگیره و درد و عصبانیت سراسر صورتشو فرا گرفته.
در رو پشت سرم میبندم و قدمی به سمتش برمیدارم و به این فکر میکنم که چه کسی میتونست در این مدت کوتاهی که دور بودم بهش آسیب برسونه.
وقتی نزدیکتر میشم از روی تخت بلند میشه و با بغض بهم خیره میشه.
اونوقته که میفهمم درد اون رو من ایجاد کردم به نوعی از زمانی که رفتم تا زمانی که برگشتم، این کار و باهاش کردم.
-بهم بگو چه اتفاقی افتاده درستش میکنم. من هر چیزی که اشتباه باشه رو اصلاح میکنم.
دست هامو دراز میکنم کف دستامو بالا میبرم اما وقتی بهشون نگاه میکنه حالت صورتش به نفرت تغییر میکنه.
-نزدیک من نشو.
دست هاشو روی هم میزنه و چونش را به نشانه فکر کردن بالا میگیرد.
-فکر می کنی اگه انجام بدم چه اتفاقی میافته؟
میپرسم و یک قدم میرم جلو میخوام بینم تا کجا این کارو ادامه میده!
-نمیخوام بهم دست بزنی.
وقتی صحبت میکنه حاضر نیست نگاه کنه بهم.
-خیله خب بیا به لحظه بگیم بهت دست نمیزنم حالا میگی مشکلت چیه؟
الان این یکی از همون حرفای زناییه که میگن خوبم در حالی که اوضاع خیته؟
چشماش به چشمام خیره شد و من نمیتونم از نگاهی که به من میکنه خندم نگیره.
میتونست از چشماش آتیش پرتاب بکنه، من خاکستری بیش نمیشدم.
-قطعا که وقتشو نداریم که بهم بگی عصبی هستی یا نه.
به سمت کمد میرم و اولین لباس جلویی رو بر میدارم. این یه علای فلزیه که از هر جهتی میدرخشه.
-بهت گفتم آماده بشو، اما مشخصه که انقدر سرت شلوغ بوده که عصبانی نباشی و نمیتونی این کارو انجام بدى …