رمان شاه نشین عمارت دلگشا نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۳۹۱۲
خلاصه رمان:دلنشین تک دختر حاج احمد دریانوردیان، که لای پر قو بزرگ شده بود شب عروسی با مسیح تک پسر (حاج آقا رادپور) که با هزار نقشه دل از او ربوده و دلنشین را راضی به ازدواج کرده بود، حالا درست در همین شب سقف آمال و آرزوهایش برسرش خراب شد او نمیدانست که چرا و به چه دلیل اینگونه مورد آزار و اذیت همسرش قرار گرفته درمانده و مستاصل چشم به فردا دوخته …
قسمتی از داستان رمان شاه نشین عمارت دلگشا
کسی در سالن نبود. خانه در سکوت فرو رفته بود.
صدایش زدم. چند بار! پاسخی نشنیدم نگران شدم.
آشپزخانه را نگاه کردم. نبود. خدایا! کجا رفته بود این دختر! جز خودش چه کسی می توانست در را باز کند!
دوباره صدایش زدم . صدای ضعیفی از اتاق خوابش به گوش رسید.
سراسیمه خود را به اتاقش رساندم و او را دیدم که شیشه نوشیدنی به دست به تاج تخت تکیه داده بود با چشمانی به خون نشسته و قرمز و صدایی گیج و خراب!
_دنیل! اومدی؟! فکر کردم دیگه نمیای !
از حجم شیشه یک لیتری نوشیدنیش فقط جرعه ای باقیمانده بود.
_عایشا ! خدای من ! همه رو الان خوردی ؟! چیکار کردی تو دختر ؟!
در حالی که از شدت گیجی نمی توانست چشمانش را باز کند؛ با لحنی کشدار گفت : فکر کردم نمیای جونم!
گفتم دیگه هیچوقت بر نمی گردی !
حجوم خون را در زیر رگ هایم احساس کردم. کاش می شد دوباره فرار کنم ! وای خدای من !
حالش خوب نبود و حالا می خواست از جایش بلند شود و به سمتم بیاید. اصلا تعادل نداشت !
_عايشا! بلند نشو. حالت بدتر میشه. لطفا دراز بکش !
و ادامه را در دلم گفتم : “بلند نشو ! بلند نشو لعنتی! تو فکر کردی با که طرف هستی؟! یک قدیس!
تو با این لباس ها می خواهی چه بازی ای با روح و روان من به راه بیاندازی لامصب !
اما حرف گوش نکرد. شیشه به دست از جای خود برخاست. خدای من ! چقدر جذاب و زیبا بود!