رمان شب فیروزه ای نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۴۶۶
خلاصه رمان : برای اولین بار توی عمر بیست و دو سه سالهام، تصمیم گیری را به عهدهی خودم گذاشتهاند. تصمیم سختی که آینده و زندگیام به آن بستگی دارد. مشکل ترین انتخاب عمرم. خواستن یا نخواستن، ماندن یا رفتن؟ جستجو و گشتن بین لایههای احساس و گوشه و کنار قلبم برای یافتن حسی که به گرفتن این تصمیم کمک کند. حسی که به عقل غلبه کند و پیشرو باشد. عقل را قانع و مجاب کند برای عقبنشینی …
قسمتی از داستان رمان شب فیروزه ای
بعد از ده روز از تهران برگشت تا برای کلاس های ترم جدید به دانشگاه برود.
فردای روزی که نرگس جلوی در اتاقش ظاهر شد و از دیدن بالاتنه اش نزدیک بود غش کند، رفته بود.
هنوز از دست پدرش عصبانی بود که دخترک را به اتاقش فرستاد.
اویی که ارتباط زیادی با دختر نداشت میفهمید که برایش چقدر سخت و دشوار است.
فرصت نمیدادند حداقل چند روز از محرمیت شان بگذرد و کمی عادت کنند. این عادت کردن برای نقش بازی کردن هم لازم بود.
ده روزی که تهران بود چنان غرق کارهای باشگاه بود که به طور کل دختری به نام نرگس خردمند را فراموش کرد.
دنبال چک کردن دستگاه ها و سونا و جکوزی و هواکش ها و سيستم گرمایشی و این جور کارها بود.
تنها وقتی یاد نرگس افتاد که خواست برای شایلین توضیح دهد.
آن هم به اصرار احسان بود که می گفت: از خودت بشنوه بهتره تا از دیگران!
دو سه روز اول دست دست کرد و امروز را به فردا انداخت و حرفی نزد.
روز چهارم بعد از ساعت خوشی که با هم سپری کردند شایلین را برداشت و به باشگاه برد و همه جا را نشان داد.
چشم های دختر برق زد. برقی از امیدی که در آن خود را خانم خانه طاها و شریک این دم و دستگاه میدید.
برای باشگاه زنانه کلی ایده نو داشت و آشناهایی که میتوانستند مربی های کارکشته و حرفه ای را در رشته های مختلف معرفی کنند.
خودش را لوس کرد که بوفه را به او بدهد و درآمدش برای خودش شود.
قفل در را زد و لبخند کم رنگی شد جواب حرف های دختر فکرش مشغول بود که از کجا شروع کند و چطور بگوید.
سوار ماشین که شدند میان پرحرفی و نقشه کشیدن دختر پرید و گفت: بابا اینجا رو به یه شرط بهم داده شرطی که برام سخت بود و اولش قبول نکردم …