رمان شوهر شایسته نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۶۴۰
خلاصه رمان : رُز دختری از یه خانوادهٔ سنتی و مبادی آدابه، که بنا به دلایلی پدرش کمر همت میبنده به شوهر دادنش. رز که خونوادهش رو خیلی دوست داره، تصمیمی میگیره که نه سیخ بسوزه، نه کباب… یعنی نه عزیزانش رو ناراحت کنه و نه خودش تو چاه ازدواج بیفته! با خودش میگه حالا که شوهر اجباریه خودم پیداش میکنم و میفته دنبال کاندیدای همسری؛ یعنی هر چی جوون قدبلند و جذاب و پولدار میبینه انتخاب میکنه و نقشه میکشه تا تورشون کنه بیان خواستگاریش… اما از بازی روزگار غافله، وقتی اتفاقاتی دور از انتظاراتش میافته…
قسمتی از داستان رمان شوهر شایسته
صبح با صدای ویبره گوشی از خواب میپرم!
لحظه ای از اینکه روی تخت خودم نیستم جا میخورم گوشیم رو پایین تخت پیدا میکنم دیدن اسمش هم به دلم چنگ میزنه.
تماس رو رد میکنم و به ادامه خواب فکر میکنم.
دوباره ویبره گوشیم روی مخم اسکی میره. اگه بخوام بخوابم باید گوشی رو روی حالت سکوت بذارم.
گوشی رو بر میدارم بازم پوریاست. تماس رو برقرار و گوشی رو همینطور که خوابیدم در گوشم میذارم.
– رزی… رز… قهری…؟
چند لحظه سکوت میکنه بعد پوف بلندی میکشه: میدونم گند زدم منو ببخش… زدن اون حرفا جلوی تو اشتباه بود. اما دیدی که این بار بابام اشتباه کرد نه من!
دوباره سکوت میکنه: تو دختر همه چیز تمومی هستی…
اونقدر تکی و نابی که من و وحید به هر کسی که قصد نزدیک شدن بهت رو داشت حسودی میکردیم.
شاید نباید بگم ولی میگم چون تو دختر بی جنبه ای نیستی …
دوست داشتن تو، برای هر پسری نهایت آرزوئه… تو زیباترین معصوم ترین و پاکترین دختری هستی که من دیدم…
مکث میکنه صدای نفس های بلندش که ناشی از هیجان اعترافاتشه به وضوح شنیده میشه.
-رزی… هر زمان و مکان دیگه ای بود با جون و دل برای به دست اوردنت میجنگیدم اما… اما من آرزوهای بزرگی دارم.
آرزوهایی که با ازدواج و تشکیل زندگی و حواس پرتی همخونی نداره…
من… شايد… شاید از این خونه هم برم… بهم پیشنهاد کارهایی داده شده که شاید چند ماهه دیگه اینجا رو ترک کنم…
پس نمیتونم با خودخواهی خودم، زندگی تو رو تباه کنم… نمیخوای چیزی بگی؟
حرف هاش هیچ حسی رو درونم زنده نمیکنه.
همون دیشب خرده های شکسته دلم رو تو راه آب فاضلاب حموم ریختم و به خودم قول دادم شوهری بکنم که پوریا تو کَفِش بمونه …