رمان ضربه شمشیر شوالیه ام کرد نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۲۲۳
خلاصه رمان : -حق من اين نبود… همون طور كه به ميز قديمي تكيه داده بود، گفت: حق رو به من و تو نميدن. فلهاي ميدن جونم. ما هم فلهاي حساب كرديم. -فلهاي؟ -واسه همين واسه شما ارزونتر در اومد. خدا بده بركت. پوزخند درجا نقش بست: بركتم داره؟ -معلومه كه داره. عرق جبينه ها. حلالتر از حلال …
قسمتی از داستان رمان ضربه شمشیر شوالیه ام کرد
به خونه تاريك و بسيار كوچكي كه بوي عجيبي ميداد نگاه کرد.
حدس ميزد بیشتر از ۵۰ متر نباشه.
چشم هاش رو ریز کرد. توي تاريکي کاناپهي دو نفره اي رو دید که بیشتر شبيه يك نفره بود. پرسید: خونه خودته؟
رهام دستش رو سمت چراغ برد، روشنش کرد و گفت: اوهوم.
چراغ روشن شده بود اما فرق چنداني با تاريكي قبل نداشت.
چشمش سمت جاي لوسترهایی که خالی از هر روشنايي اي بود رفت.
روشنایی خونه تنها چند چراغ هالوژنی بود که احتمال ميداد نیم سوز شده باشن.
این بار پرسید: واسه چي منو آوردي اينجا؟
رهام پوزخند زد: یه کم دیر نیست واسه این سوال؟ حالا که اومدي و میتونم سرتم ببرم؟
بدون این که حرف رهام ترسی توش ایجاد کنه همچنان براي جواب سوالش، سوالي نگاهش ميکرد.
رهام گفت: انسان دوستي!
ابروش بالا پرید و رهام گفت: چطور؟ فقط تو انسان دوستي بلدي؟
-ميتونستم…
رهام حرفشو برید: ازت پرسیدم ميري خونتون؟ گفتی نه احتمالا هم حاضر نبودي بري خونه کادر بیمارستان و منشیت و غيره.
تا جایی که فهمیدم از هر توضيحي راجع به خونواده ات طفره میري و رفتن به خونهي بقيه توضيح ميخواد دلیل قهر میخواد به توجيه مناسب ميخواد!
هتل هم که راهتون نمیده محض اطلاعتون واسه مسافر خونه هم احتمالا زيادي تيتيش ماماني هستي پس…
و به جاي ادامه حرفش فقط با دست به خونه اشاره کرد.
خنده اش گرفت: همیشه به زور میشه دو کلمه ازت حرف بیرون کشید ولي وقتي بخواي تيکه و طعنه بزني خوب بلبل زبون ميشي.
رهام هم لبخند زد: البته اینجا هم خيلي فرقي با مسافر خونه.
حرفش رو برید: داره فرق داره!
در جواب نگاه رهام ادامه داد: اینجا حس داره… حس يكي كه ميگه اگه خونه نداري اونقدري ارزش داري که به حریمم راهت بدم …