رمان طومار نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : 2465
خلاصه رمان : دختر کتابفروش و آقای کفاش… همسایه ی دیوار به دیوار هم می شن دختر کتابفروش و آقای کفاش… همسایه ی دیوار به دیوار هم می شن دختر این قصه یه کتابفروشه شیطون… فعال… ته تغاری و عزیزکرده ی یه خانواده ی بزرگ…
از قضا کتاب فروشیش، میفته توی همسایگی آزادخانی که درسته خان به اسمش می بندن، ولی ۳۰ سال بیش تر نداره و با یه اخلاق غد، از هرچی دختر شیطونه بیزاره… آزاد خانی که توی کار کیف و کفش چرمه و این همسایه بودن…
قسمتی از داستان رمان طومار
جمعه ها، همان اندازه که ظهرهایش شلوغ و رنگی بود،
شب هایش خلوت بود !عزیز حکم داده بود که ظهر را پیش من هستید، شب باید پیش خانواده ی همسرتان باشید .
از وقتی به یاد داشتم هم این رسم اجرا میشد . حالا خانه در سکوت خودش غرق بود و درهای پنجدری بسته شده بودند .
عروس ها و سودابه، خانه را قبل رفتن برق میانداختند و عزیز، با لبخندی کنار در می ایستاد تا بدرقه شان کند .
بعد هم توی حوض مستطیل شکل حیاط، وضو میگرفت و در یکی از اتاق هایی که مشرف به ایوان بود را باز میکرد و با انداختن جانماز، در دنیای آرام خودش غرق میشد .
در تمام لحظاتی که او مشغول عبادت بود، من چای دم میکردم، مینشستم لبه ی….
سکوی پنجرهای که از آشپزخانه به حیاط باز میشد …خیره میماندم به غروب و با تاریک شدن هوا، همین که عزیز نمازش تمام میشد و برقهای ایوان را یکی یکی روشن میکرد تا حیاط بزرگ خانه از نور پر شود، دو لیوان چای میریختم و به سویش میرفتم .
اومدی عزیزکرده؟ عطر چاییت خونه رو برداشته! سینی چای را، روی زمین کنار گل برجسته ی قالیای که زمان جوانی خودش بافته بود گذاشتم و به پشتی های سرخرنگ تکیه دادم .
در باز اتاق، ایوان پرنور و حیاطی که شاید گلوگیاه زیادی به مدد منطقه ی گرمسیریاش نداشت، خوب نشان میداد!