رمان عاصی نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : 452
خلاصه رمان : در انتهای خیابان نشسته ام …چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و …در شوق دیدنت …بسیار گریسته ام …
قسمتی از داستان رمان عاصی
ای بابا بسه دیگه . مگه چیکار کردم انقدر وحشی شدی ؟!
خودتو به اون راه نزن فاطی . می دونم با برادرت همدستی !
چشم های فاطی همراه لبهایش خندید .
هر کی بشنوه تصور می کنه داداشم یه تبهکار سابقه داره . هم دست چیه ؟ مگه چی گفت بهت ؟!
هیچی خیلی ساده زل زد تو چشام گفت عاشقتم ترنج !
جواب ساده لوحانه ی فاطی روی لبهایش شکل خنده شد پس چرا من نشنیدم ؟
نگفتم همدستی ! اتوبوس به ایستگاه نزدیک می شد . از جایش بلند شد و به قیافه ی بامزه ی او که خودش را
لو داده بود لبخند زد . اصلا آره هم دستم که چی !
….محمد خاطرتو می خواد خیلی هم می خواد ! ترنج پا روی پله ی اتوبوس گذاشت و در همان حال جواب داد : اما حتی جرات گفتنشو نداره…
من به این نمی گم عشق ….پس چی می گی ؟ ….خب شرم و حیا داره . جایی برای نشستن نبود . میله ی وسط اتوبوس را گرفت و پوزخند بر لب گفت…
ابراز عشق جسارت می خواد که داداش با شرمو حیای جنابعالی یه ذره اشم نداره ! خنده ای به نگاه دلگیر فاطی کرد و گفت :
قبل از اینکه قهر کنی باهام لطفا کرایه ی منم بده تا بعدا باهات حساب کنم . باز دیشب تورج رفته سراغ کیفم .
نمی گفتی هم حساب می کردم . محمد بهم پول داده !قلبش فشرده شد . دلش نمی خواست زیر دین هیچ کس بماند .
حتی پول ناچیز کرایه ای که محمد به خواهرش داده بود ! زندگی شان را دوست نداشت . وضع مالیشان هیچ وقت قرار
نبود خوب شود .
از وقتی یادش می آمد با وجود آن همه زحمت پدر و مادرش در مجتمع همیشه نیازمند بودند . سعی می کرد با تدریس به دوستانش و چند شاگردی که بچه ها…