رمان عذاب تاوان نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۸۸۷
خلاصه رمان : به دنبال این نبود ک بفهمد آیا این عشق دو طرفه است یا نه. فقط میتوانست به نقل از گوته بگوید: دوستت دارم، آیا به تو ربطی دارد؟
قسمتی از داستان رمان عذاب تاوان
نگاهش رفت سمت ماشین بزرگ سیاه رنگی که باعث ترمز شدیدشان شده بود چشمانش گرد شد…
چند مرد پیاده شدند و به سمت ماشین ایمان آمدند.
-چی شده؟
-دارن میان این طرف!
ترسیده بود و ایمان هم قفل شده به جلو نگاه میکرد و حرفی نمیزد تا آرام بگیرد.
-پایین نیا باشه؟
میخواستند بلایی سرشان بیاوردند؟ اصلاً آنها کی بودند؟ بادی گاردهای ایمان کجا رفتند؟
به پشت سرش نگاهی انداخت و با دیدن بادیگاردها تعجب کرد. پس چرا برای محافظت نمیآیند؟
-آقا ایمان چرا… چرا چیزی نمیگی؟
برگشت و نگاهش را به س سمت رهای ترسیده داد. نباید کسی رها را میدید.
– نیا پایین.
در را که باز کرد رها نتوانست با ترسش کنار بیاید و آرنج مردانه اش را گرفت.
نمیداند ترس این چند وقت اخیر چطور رویش اثر گذاشته که دست مرد غریبه را میگیرد و التماسش میکند: نرو بلایی سرت نیارن؟
ایمان مکثی کرد و این بار با نگاهی آرام چشم بست؛ نمیخواست دوباره جلوی چشمانش بلایی سرکسی بیاید. این حرکت های کنترل نشده باعثش بود.
-بشین میام.
از ماشین پیاده شد با اینکه استایل بادیگاردها را نداشت ولی محکم قدم بر میداشت و خونسرد جلو میرفت.
رها به پشتش نگاهی کرد که بادیگاردی عقب تر از ایمان ایستاده بود؛ چهره اش برایش آشنا بود و هر چقدر فکر میکرد یادش نمیآمد کجا او را دیده…
صدایشان را نمیشنید و اصولاً دختر کنجکاوی نبود که بخواهد حرفهایشان را گوش کند.
ساعت را نگاهی کرد. نیم ساعت وقت داشت و امروز باید نهال را میدید.
از ماشین پیاده شد و به سمت ایمان رفت. چهرهی سرخ و انگشتان مشت شده اش نشان از اعصاب ضعیفش میداد.
-آقا ایمان من دارم میرم …