رمان فصلهای نخوانده عشق نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۳۵۲۱
خلاصه رمان : راه های نرفته بسیارند، رازهای نادانسته نیز، و زندگی کتابی ست که فصل های ناخوانده بسیار دارد. مگو: تا کی؟ تا چند؟ کتاب را ورق بزن، گام بردار، زندگی بر چکاد عشق، روزی گل خواهد داد.
قسمتی از داستان رمان فصلهای نخوانده عشق
گلاره به نیمرخ شایان خیره ماند از وقتی سوار ماشین شده بود نگاهش نمیکرد چهره اش درد را فریاد میزد.
چهره ای که وقتی به دنبال او آمد کاملا سرحال و بشاش بود حتما دوباره سر دردش شروع شده بود.
بغض در گلویش ریشه دواند. او با رفتار ابلهانه اش مقصر آن فضای سنگین و تاریک بود.
اگر کمی خویشتنداری میکرد اگر افسار احساساتش را دست هورمون های افسار گسیختهاش نمیداد،
اگر مغز بیمارش توطئه نمیچید و مهربانی شایان را به عیب هاي خودش ربط نمیداد حتما الان حال دلشان خوب بود.
حتما درحال خوش و بش و خنده بودند حتما باز به خاطر کمند سر به سرش مي گذاشت.
از داخل نایلون پاکت شیر و کیک را بیرون آورد. ضعف داشت اما دست و دلش به خوردن نمی رفت.
بیشتر دلش ميخواست حرف بزند لازم بود دوباره و دوباره عذرخواهي کند.
کمي طول کشید اما بالاخره به خود جسارت حرف زدن را داد. باید توضیح میداد: شايان… من… من…
سکوت کرد بغضش را با آب دهانش عقب راند و خیره به شیر و کیک دستش ادامه داد امروز روز من نبود.
تو محل کارم بحث پیش اومد مجبور شدم تا دیر وقت وسلم قادر بمونم… خراب کردم. میدونم ولی…
شایان نمیخواست بشنود. گفتن یا نگفتن این حرف ها تاثیری نداشت. خودش همه را میدانست حتی بهتر از گلاره.
میان حرفش پرید: بحثت شده بود خسته بودی ناراحت و عصبانی بودی همه شو میدونم ولی هیچ کدومش توجیه خوبی برای رفتارت نیست.
ازم نخواه بهت حق بدم چون نمیدم منم روز بدي داشتم اومده بودم با تو خوبش کنم.
گلاره با درد چشم بست شایان در کنار او دنبال خوب شدن حالش بود…
دانستن این موضوع یک جان از جان هایش کم کرد یک درد به دردهایش اضافه کرد و وسعت پشیمانیش را بیش از ظرفیت و توان قلبش گسترش داد …