رمان مادمازل نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۳۴۶۴
خلاصه رمان: رستا از نوجوانی شیفته پسر همسایشون هست و روش کراش داره. پسری که برادر همکلاسیشه! پسری که مرموزه، مغروره و هیچوقت رستارو تحویل نمیگیره و رابطه مخفی و بازی با دوس دختراش داره! اما همه چیز وقتی عجیب میشه که در کمال ناباوری متوجه میشه فرزام قراره بیاد خواستگاریش. اون هم فرزامی که هیچوقت تحویلش نمی گرفت و رستا که بشدت رو این آدم مبهم و جذاب کراش داره واسه جلب توجه فرزام و از دست ندادنش حاضر میشه…
قسمتی از داستان رمان مادمازل
*فرزام* فشارهایی که پشت سرم بود منو تا مرحله ی مشخص کردن تاریخ عقد و عروسی هم کشوند.
کاش میتونستن درک کنن وقتی یه نفر هنوز تو رابطه ی قدیمیش داره سیر و سفر میکنه،
واسه دل بریدنش از اون روزا و از اون آدم، ازدواج با یه نفر دیگه حتی نباید آخرین راه حل هم باشه!
سیگار به دست کنار پنجره ایستاده بودم و حیاط رو نگاه می کردم.
منشی در زد و اومد داخل اول صدای پاشنه ی کفش هاش به گوشم رسید و بعدهم صدای خودش:
آقای بزرگمهر… قرارهاتون رو تنظیم کردم. لیست انبار رو هم براتون آوردم اگه امری ندارید من برم؟
دستمو تکون دادم و گفتم: -برو…
رفت تا من دوباره باخودم خلوت کنم. تصویر ترگل هنوزم جلو چشم هام بود.
گاهی ازش متنفر میشدم که چرا ول کرد و رفت؟
چرا پشت پا زد به سال ها عشق و عاشقی و ول کرد و رفت!؟
ولی خیلی زود اون نفرت جاشو به همون حس قبلی می داد.
آره باید اعتراف می کردم من در بیزار شدن از اون کاملا ناتوان بودم.
چند پک به سیگار زدم و کرکره رو کشیدم که همون موقع تلفن همراهم زنگ خورد.
تصویر رستا افتاد و صفحه تازه یادم اومد بهش قول داده بودم امروز برای خرید حلقه بریم بیرون….