رمان مامان من خوبم نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۵۰۷
خلاصه رمان : مامان، نگاه بدبینانهای به جهان داره. نگاهش رو میتونم به شلاق سیاهی تشبیه کنم که سمت همهٔ آدمهایی که، نه! در واقع شلاق سیاهش رو سمت هر موجود زندهای گرفته، که از کنار من و برادرم رد میشه. حتی مورچهها هم از این شلاق سیاه در امان نیستند.
قسمتی از داستان رمان مامان من خوبم
پلک هام رو به زور از هم باز میکنم به سختی خودم رو از زیر تخت بیرون می کشم کش و قوسی به تن پردردم میدم و به زمین و زمان به خاطر سروصدای مهیبشون بدوبیراه می گم.
با چشم های نیمه بازم از اتاقم خارج میشم. خونه بی اندازه ساکته و آسمون ابری و هوای بارونی به خونه منظره تاریکی هدیه داده.
بوی عود به مشامم می رسه و فکر کنم مامان داره یوگا تمرین می کنه، اما مامان که روزهای بارونی یوگا تمرین نمی کرد؟
موهای به هم ریختهم رو به هم ریخته تر می کنم و آروم سمت سالن میرم. توی آشپزخونه عود روشنه، اما مامان نیست.
با دیدن کسی که روی کاناپه خوابیده چشم هام رو بیشتر وا میکنم طاها بود؟
نزدیک تر میشم نه طاها نمی تونست باشه. جلوتر میرم، این موهای سیاه و لختی که مثل چتر ریخته روی پیشونیش، مال طاها نمی تونست باشه!
بازم جلوتر میرم و چشم هام رو کاملاً باز باز میکنم! نه، این نمی تونست واقعیت داشته باشه!
روی زمین بالای سرش، روی زانوهام میشینم. من حتما خواب بودم و این یه رؤیا بود.
گونهم رو نیشگون میگیرم تا از خواب پا شم، اما افاقه نمیکنه.
قرار نبود بیدار شم به این زودی! باید از این رؤیا لذت می بردم؟! با تردید دستم رو روی گونهش می ذارم…