رمان محو و مات نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۹۲
خلاصه رمان: شنتیا، پسر خوش تیپ و خوشگلی بود که به تازگی در کنکور ارشد روانشناسی قبول شده و از رامسر به تهران آمده بود. اولین روز رفتن به دانشگاهش بود که ناگهان با صدای گوش خراش ترمز اتومبیلی به خود آمد. با دیدن راننده اتومبیل هوش از سرش پرید. راننده همان دختری بود که ۲ سال پیش شنتیا را از غرق شدن نجات داده بود و هم اکنون هم کلاسی او به حساب می آمد…
قسمتی از داستان رمان محو و مات
در حالی که از پنجره ی اتاقم بیرون را نگاه کردم او را در ذهنم مجسم می ساختم.
ای کاش تا به این اندازه به او علاقمند نمی شدم برایم سخت بود بتوانم اینقدر از او دور بمانم هرچه فکر می کردم.
نمی توانستم از او جدا شوم. احساس می کردم سال هاست او را ندیدم.
آنقدر دلتنگش شده بودم که بی قرار و غمگین بودم.
به این می اندیشیدم که آیا ممکن است او هم کمی به من فکر کند.
از کنار پنجره آمدم چون جز تاریکی مطلق چیزی دیده نمیشد لباس پوشیدم و بی صدا از در خارج شدم.
با خیال راحت ویلا را ترک کردم.
بدون اینکه بخواهم پا به راهی گذاشتم که آخرش به همان ساحل ختم میشد که برای اولین بار با رژینا در آنجا آشنا شدم.
خودم را به نقطه ای رساندم که عشقم را به او اعتراف کردم.
روی همان کنده ی درخت نشستم که با او نشسته بودم.
به جای خالی او چشم دوختم با شروع باران مجبور شدم به خانه برگردم.
تا در ورودی عمارت را گشودم مادر با لبخندی مهربان به استقبالم آمد و گفت: خوش گذشت؟
_جای شما خالی
_شام میخوری یا چای؟
_فعلا” گرسنه نیستم اگر چای باشه ممنون میشم.
نگذاشتم مادر چای بریزد. خودم به آشپزخانه رفتم و با سینی چای برگشتم.
مادر گفت: یه دفعه کجا غیب شدی؟ من رفته بودم از سوپری محل خرید کنم وقتی برگشتم دیدم تو رفتی.
_فکر می کردم شما خواب هستین.
آخه کی دیدی که من اونموقع بخوابم خیلی نگرانت شدم. اصلا نگاه کردی ببینی ساعت چنده؟
با نگاهی به ساعت دیواری شرمنده گفتم …