رمان منفی چهار نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، طنز، اجتماعی
تعداد صفحات : ۴۵۸
خلاصه رمان : این قصه فقط قصه من نیست… ما چهار نفریم … چهار تا منفی. هیچ احساس مثبتی بینمون وجود نداره و تا حدودی از هم متنفریم. اما منفی در منفی؟ بیاید از اولش شروع کنیم… از اول اول… چهار شخصیت… غرق دنیای خودشون … غرق اهداف خودشون… متنفر از هم… چهار تا شخصیت متفاوت… دو خواهر ناتنی از قضا خبرنگار که باید برای برگشت به شغل مورد علاقشون تلاش کنن… باید بهترین خبر استانبول رو پیدا کنن… اما آیا با وجود نفرت و لج بازی هاشون با وجود منفی ترین و لجوج ترین های سیاره در مقابلشون… این کار راحته؟
قسمتی از داستان رمان منفی چهار
فوری از خونه خارج شدم و نهالم پشت سرم اومد پله ها رو یکی یکی با سرعت پایین میرفتم.
به نفس نفس افتاده بودم در ساختمون رو باز کردم و از ساختمون خارج شدم.
نهال هم پشتم میومد، با دیدن ماشین دم در نفس راحتی کشیدم. پس آورده بودش.
-سوییچ که دست منه چه طور روشنش کردی؟
به سمتم اومد و دست به کمر گفت: مگه مثل تو چلاغم؟ دزدیدمش.
اخم کردم در ماشین رو باز کردم و در حالی که صندلی کنار راننده مینشستم گفتم: این کارا رو از کجا یاد گرفتی؟
نشست تو ماشین، در حالی که خم شده بود و دو تا سیم رو از زیر فرمون بهم میچسبوند گفت:
خب من مثل تو نیستم که وقتی تو جادوی اسب بالدار میدیدی، تفریح من باز کردن در ماشینا تو محله بود.
با اخم به نیم رخش نگاه کردم، ولی آره خب راست میگفت …
تفریح من و نهال از اول متفاوت بود، زندگی و روش تربیت مونم متفاوت بود، حرفی نزدم. اونم ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
با یه دقت کوچیک متوجه آدرس خونش شدم، دستی به موهای نامرتبم کشیدم و با وسواس درستشون کردم.
باورم نمیشه که منو اینطوری دید. خاک تو سرم. به خونه که رسیدیم در ماشین رو باز کردم.
_اوی!
به سمتش چرخیدم و با اخم نگاهش کردم.
-دیگه تنهایی نرو به این جور مهمونیا، به اون اوزان سگم اعتماد نکن.
نیشخند زدم: چیه حالا نگرانم شدی؟ نگران شده بودی میومدی دنبالم!
اونم پوزخند زد: مهم نیستی برام فاز نگیر بچه، فقط گفتم مراقب باشی که مجبور نشم از خوابم بزنم بیام دنبالت.
با حرص در حالی که پیاده میشدم گفتم: لازم نیست بگی همه میدونن چه قدر بی احساس و بیشعوری!