رمان مهره اعتماد نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۲۴۰۶
خلاصه رمان : هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت! هدی تمام سعیاش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته فکر نکنه اما درست زمانی که فکر میکنه از شر این سایه خلاص شده، با یه مهره کوچیک از گذشته مواجه میشه به نام یاکان اعتماد، که در معماری، عمران و ساخت و ساز نه تنها تو کشور، بلکه…
قسمتی از داستان رمان مهره اعتماد
من قوی بودم و هیچ وقت نقش یک آدم قوی را بازی نکردم.
قوی بودم که بعد از گذشت چندین سال از آن زلزله ی خانمان سوز زندگی ام، هنوز سرپا بودم و تلاش می کردم!
برای عزیز! برای خودم! زندگی صبر نمی کرد تا من عزای روزهای رفته و تقدیر مزخرفم را بگیرم.
میگذرد و بی رحمانه از تو سبقت می گیرد و تو میمانی و گرد و خاکی که گلویت را به سوزش و سرفه انداخته و دیدت را کور کرده.
آن زمان کاری از دستم برنمی آمد و زندگی ام بازیچه ی دست انسان هایی شد که به ظاهر بالغ بودند اما حالا می توانستم زندگی و روحم را ترمیم کنم.
هر چیزی که مربوط به گذشته بود را تا جایی که از دستم برمی آمد ترمیم کرده بودم فراموش نه! نمیشد فراموش کرد.
اتفاقا باید به یادم میماند تا به حال و روز الانم افتخار کنم و سرم را با سربلندی بالا بگیرم و سینه ستبر کنم و بگویم:
( من همان دخترکی هستم که همه چیز را از نو ساخت.)
صدای باز شدن در و پشت بندش کشیده شدن پایه های صندلی به زمین رشته ی افکارم را پاره کرد و سرم ناخودآگاه
به آن سمت چرخید.
مجید با غرغر وارد اتاق شد. چرا اینو پشت در گذاشتی؟ مگه آمریکا حمله کرده؟
گوشی را نامحسوس در جیب شلوارم گذاشتم و عاقل اندر سفیه نگاهش کردم و پر تمسخر گفتم: _باز تو با اون مغز فندوقت فکر کردی کله فرفر؟ الان یه صندلی جلودار آمریکاست؟ مگه بمب اتمه؟