رمان نفسم میگیرد نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، واقعی
تعداد صفحات : ۶۸۳
خلاصه رمان : زنی مطلقه که بعد از یک نامزدی کوتاه مدت و نافرجام درگیر روزمرگی های زندگی و مشکلات ناشی از طلاقش میشود، تا اینکه؛ دل در گرو پسری میدهد که عشق را دوباره برای تار و پود زندگی او به ارمغان میآورد …
قسمتی از داستان رمان نفسم میگیرد
چند بار خودم را در آینه وارسی کردم به خود به گذشته ام، به همه چیز نگاهی انداختم؛ تمام زندگیم مانند فیلم سینمایی جلوی چشمانم رژه میرفت.
تصمیم، تصمیم مهمی بود برایم یک تصمیم سرنوشت ساز.
در همان حال و هوا غرق در آینه و گذشته ام در اتاقم بودم که بابا صدایم کرد.
به خودم و زمان حال برگشتم و طوری که بابا بشنود جواب دادم: بله… الان میام.
برای بار آخر به خودم در آینه نگاهی کردم، یعنی بابا با من چه کار داشت؟ دستم را روی قلب پریشانم گذاشتم و به پذیرایی رفتم.
بابا روی کاناپه نشسته بود من هم کنارش نشستم.
-بله بابا جان با من کاری داشتید؟
دقیق نگاهم کرد: دخترم من رفتم درباره شهاب و خانوادش تحقیق کردم.
همه همسایه هاش توی این خونه ای که الان زندگی میکنه و توی خونه قبلیش همه ازش راضی بودند.
این سه شنبه هم که خونه نیومدم رفته بودم شهرشون، اونجا هم از در و همسایه و دوست و آشناهایی که میشناختنشون پرس وجو کردم،
حتی آدرس یکی از دوستان صمیمیشو تونستم پیدا کنم و از اون هم پرسیدم. کلا پسر بی حاشیه و مودبیه.
تک پسر خانواده ست و پدر خوبی داره. البته گفتند که هنوز کار درست و حسابی ای نداره و در ضمن سربازی هم نرفته،
البته خود اینها به نوبه خودشون مسئله ای هستند ولی به هر حال پسر بدی نیست.
بعد از لحظه ای سکوت متفکرانه ادامه داد: نخواستم مورد قبلی تکرار بشه، این سری به قولی مو رو از ماست کشیدم بیرون.
به غیر این مواردی که گفتم و قابل حلند، مشکل اخلاقی و وابستگی به مواد نداره و این به نظرم خیلی مهم اومد.
حالا خود دانی… کمی صبر کرد تا همه حرف هایش را در ذهنم حلاجی کنم …