رمان نورانی نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۷۶۵
خلاصه رمان : پسر قصمون یه کشتی گیر معروفه که عاشق دختر خالشه ولی خب مشکلات زیادی سرراه شون قرار میگیره …
قسمتی از داستان رمان نورانی
بعد از رفتن حمید، البرز به سمتم میآید و روی میز کوتاهی که در وسط و رو به رویم قرار دارد مینشیند.
دستانم را در دستانش پنهان میکند: باز که تو عرق کردی دختر خوب.
چند ورق دستمال میگیرد و آهسته کف دستم را پاک میکند.
_بی فایدست… دوباره عرق میکنه… وقتی استرس دارم اینجوری میشه.
میگم شیدا پایینه نه؟؟ تو که جز اون دختر عموی دیگه ای نداری.
_آره شیداست… مگه دیو دوسره که اینجور رنگت پریده… به خودت بیا قشنگم، استرست بیخوده.
از زور استیصال نزدیک است به گریه بیفتم.
_مىترسم البرز… نمیتونم باهاش روبه رو بشم… اگه پاهاش روبه رو بشم جلوش کم بیارم چی؟!
ناباور نگاهم میکند، انگار که حرف نامربوطی زده باشم.
_چرا مزخرف میگی؟ کم بیارم یعنی چی؟ مگه چه شخص مهمیه؟!
حرف هایش در کتم نمیرود.
_میگم تو برو پایین هر وقت رفتش بهم بگو برم خونمون.
_نه عزیزم… الان دوتایی میریم پایین… میخوام نازدار خانوممو ببينه.
با بلند شدنش و کشیدن دستم، خودم را روی صندلی میچسبانم.
_نه من نمیام البرز… دوست ندارم باهاش رو به رو بشم.
_میای خوبشم میای… نمیخواد بخورتت که، الانم بلند شو جونم… قول میدم بعد چند دقیقه برات ماشین بگیرم بفرستمت خونه.
موضوع قبلی را فراموش می کنم و اخم هایم در هم میرود.
اونوقت من که رفتم شما بمونید چیکار کنید؟؟
چشمانش را برایم درشت میکند و ناگهان به قهقه میافتد …