رمان هومورو نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، درام، اجتماعی
تعداد صفحات : ۴۹۴
خلاصه رمان : روایت دختری ساده و از جنس مهربانی ک با تمام محدودیت ها و ترسهایش می خواهد از قفس و حصاری که خانواده و تفکرات سنتی برایش ساختند بیرون بیآید. پنهانی تلاش برای زندگی کردن و مستقل شدن می کند اما سرنوشت جوری رقم می خورد که وارد زندگی مردی درست نقطه مقابل خودش می شود. عشق را تجربه می کند و به او تکیه می کند و اما همان لحظه پرده از حقیقتی تلخ برداشته می شود و طی اتفاقاتی کاملا غیرمنتظره کمکم درگیر مشکلات بزرگی می شود…
قسمتی از داستان رمان هومورو
همه دور تا دور خانه بر روی زمین نشسته بودند و تعدادی در وسط در حال پایکوبی و دست افشانی بودند.
نگاهی به مرد کرد که متعجب نگاهش را به اطراف می چرخاند. کیاراد با افراد حاضر جمع هیچ سنخیتی نداشت.
آشنا لبخندی زد. – بیا تو.
باورود کیاراد، نگاه خندان دخترانی که دور هم نشسته بودند، سوی او کشیده شد.
شانه های شق ورق و هیبت پر ابهتش نگاه خیلی ها را خیره کرده بود.
کیاراد کلافه از نگاه هایی که یکباره روی او سنگین بود، نگاه آشنا داد.
صدای موسیقی به همراه همهمه های شده نامعلوم، در فضا پخش بود.
آشنا به جای خالی کنار عطا اشاره کرد و برای اینکه از میان آن همه صدا صدای او را بشنود نزدیک گوش مرد گفت: بشین اونجا.
کیاراد بی آن که نگاه از چشمان او بگیرد، پرسید: اون وقت تو کجا میشینی؟
– من میرم برمی گردم.
خواست برود که شانه ی پیراهنش از پشت گرفته شد. مرد او را به سمت خودش چرخاند. -کجا؟
– میرم اتاق یه دستی به سر و روم بکشم… الان عروس و داماد میان.
مرد سر تکان داد. – زود بيا.
آشنا با لبخند تکان داد و به سمت اتاق همدم خانم، از پله های باریک و موکت شده بالا رفت.
به محض باز کردن در، بوی لاک ادکلن و اسپری مو مشامش را پر کرد زنان و دختران مقابل آینه چمباتمه زده بودند.
آشنا منصرف از دیدن خود در آینه، به سمت پنجره رفت و آن را باز کرد تا کمر خم شد و به حیاط سرک کشید …