رمان هوکاره نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، روانشناسی
تعداد صفحات : ۲۰۵۸
خلاصه رمان : داستان درباره دو برادریست که به جبر روزگار، روزهایشان را جدا و به دور از هم سپری میکنند؛ آروکو در ایران و دیاکو در دبی! آروکو که عشق و علاقه او را به سمت هنر و عکاسی و تئاتر کشانده است، با دختری به نام ال آی آشنا میشود؛ دختری که مهارتش در تئاتر و بازیگری زبانزد است. در سوی دیگر داستان دیاکو وجود دارد. دیاکویی که نزدیکانش قصد زمین زدن او را دارند، اما با برگشت او به ایران ورق برمیگردد و همه چیز را تغییر میدهد …!
قسمتی از داستان رمان هوکاره
ماشین را گوشه ای متوقف کرد پیاده شد و سمت خانه قدم تند کرد بدون شک دوش کوتاه همراه با خواب طولانی میتوانست حال ترش کند.
سر سر به زیر انداخت و پس از ورود رو به مریم که در حال چیدن میز بود سلام کوتاهی داد. گردن بالا کشاند و نگاه
در ویلا چرخاند.
با برخورد نگاهش به پدر که مقابل تلوزیون نشسته و کتابی در دست داشت کمرنگ لبخند زد و گامهایش ناخودآگاه
سمت او کشیده شد.
-صبح بخير.
نگاه داریوش از کتاب کنده و سمت پسر کشیده شد.
دیاکو با دیدن لیوان آب انبهی دست نخوردهی روی میز کمر خم کرد و لیوان را برداشت.
-با اجازه.
داریوش لبخند زد کتاب را بست و روی ران قرار داد.
-نوش جونت.
دیاکو به عادت همیشگی روی دستهی مبل نشست و کمی از آبمیوه نوشید.
-سر صبحی کجا بودی؟
دياكو لیوان سر کشیده را روی میز بازگرداند و بیخیال شانه بالا انداخت.
-یکم دوییدم یکم هنگ درام و بعدشم برگشتم… کار خاصی نکردم.
داریوش با حسرت نگاه زیبایی که سیاهی زیرشان را در بر ه های ایران را گرفته بود، را کاوید و لب زد: چی میشه همیشه انقدر آروم باشی؟
دياكو لبهایش را کنج چهره فرستاد. در یک حرکت به زمین پرید و دستهایش را درون جیب فرو برد.
-اگه بذاری بابا! واقعا اگر بذاری!
مریم پدر و پسر را برای صبحانه فراخواند و دیاکو که حال خوشش زهرمار شده بود پشت به پدر کرد و دست در هوا تکاند.
-اشتها ندارم میرم بخوابم!
نگاه مرد پشت سر پسر ماند اما دیاکو مانند همیشه بیرحمانه توجهی نکرد و سمت اتاق قدم تند کرد.
پله ها را با گام های سنگینی طی کرد و وارد اتاق شد. خشم
بر جانش چیره شد.
همه دست به دست هم دادند عقل را آچمز کردند …