رمان پایان رهگذر نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : تخیلی، ترسناک
تعداد صفحات : ۱۱۰
خلاصه رمان : دختری مظلوم و آروم به اسم افرا بعد از اینکه قتل یکی از عزیزانش رو با چشمهای خودش میبینه، افسردگی شدیدی میگیره. افرا برای اینکه حالش خوب بشه، به خونهی مرجان، خونهای که توی یکی از روستاهای دور افتادهی ایران هست میره؛ غافل از اتفاقاتی که پیش رو داره. به نظرتون سرنوشت پایان شیرینی رو برای افرا در نظر میگیره؟ دوستی داره که از پشت بهش خنجر بزنه یا نه؟
قسمتی از داستان رمان پایان رهگذر
«مرجان» با حرف هایی که میزنه سرم تا مرز ترکیدن پیش میره.
هر کلمه ای که از دهنش بیرون میاد زخمی روی قلبم میشه، چطور میتونم همچین کاری رو انجام بدم؟
با صدای فوق وحشیش که خراشی میشه توی افکارم میغره: میشنوی چی میگم؟ باید بکشیش!
سرم رو بالا میارم و یک قدم به سمتش برمیدارم به صورت نقاب زدش چشم میدوزم و با تحکم و جدیت لب باز میکنم:
میکشمش؛ ولی بعد از کشتن اون باید ضمانت کنید زندگیم به روال قبل برمیگرده و جسم و روحم توی آرامش خواهد بود.
پوزخندی صدادار و پرمعنا میزنه و به سمتم میاد؛ توی فاصلهی نیم متریم متوقف میشه؛ دستهاش رو توی هم قلاب میکنه و با توجه به حرفم میگه:
-همه چیز رو تضمین شده بدون، حالا هم به خونهت برو و زمان موعود که فرا رسید کارت رو شروع کن.
سریع و بلافاصله میگم: از کجا بدونم زندگیم تضمین شده؟
به سمتم برمیگرده و پوزخندی صدادارتر از قبل میزنه: اگه بعد از انجام ماموریت زندگی بی دغدغه نداشتی؛ از سگ کمترم.
سری تکون میدم و سمت درب خروجی قدم برمیدارم.
به طرف خیابون میرم و منتظر ماشین میمونم بالاخره بادیگارد از راه میرسه و سوار ماشین میشم.
من چطوری میتونم کسی رو که جونم به جونش بسته ست رو بکشم؟ اصلا چرا قبول کردم؟ خدا از من نگذره!
با توقف ماشین از فکر و خیال در میام.
همین که پیاده میشم راننده کمی اون جلوتر پارک میکنه.
هه! ببين وضعت چقدر خرابه که برات بادیگارد گذاشتن.
نگاهم که به در میخوره یک آن قلبم شروع به تپش میکنه؛ عرق سردی از کمرم سرازیر میشه یا خدا! چرا در بازه؟ …