رمان پریا نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۵۴۱
خلاصه رمان : پری، دختری که خود واقعی اش را گم کرده و در منجلابی که با دروغ هایش درست کرده فرو رفته است! سرنوشت با او یک بازی راه میندازد، که میتواند همه چیز را زیر و رو کند و کمک کند تا او خودش را پیدا کند، اما بهای این تغییر و تحول چه میتواند باشد؟ شاید از دست دادن عشق…
قسمتی از داستان رمان پریا
از روی صندلی بلند شدم و چند بار طول اتاق را بالا و پایین رفتم. کلافه بودم از گرمایی که به جانم افتاده بود.
روبروی دریچه کولر ایستادم و دستم را بالا بردم. باد خنکی می وزید اما بر من اثر نداشت؛ گویی هر لحظه که می گذشت بدنم داغ و داغ تر می شد.
لای پنجره را کمی باز کردم تا جریان هوا بهتر ادامه پیدا کند که به فکرم رسید سر و صورتم را با آب خنک بشویم، به محض اینکه روبرگرداندم در اتاق باز و رها مانند جن زده ها داخل شد.
-برای چی در نزده میای تو اتاقم؟ بی توجه به لحن پرخاشگرانه ام در را بست. با آرامش جلو آمد و با لبخند لج دراری که کنج لبش نشانده بود، نگاهم کرد.
-من هر جور که دلم بخواد میام تو این طویله. روبرویش ایستادم و به صندل های چوبی پاشنه بلندش چشم دوختم. از قصد آن ها را پوشیده بود تا قدش از من بلندتر شود.
عقده های دلش که یکی و دو تا نبود؛ باید در همه چیز از من بهتر و بالاتر به نظر می رسید.
نگاهم را بالا کشیدم و جدی پرسیدم: -چی می خوای؟ داری از خوشحالی می میری نه؟ -درست حرف بزن رها. چشمانش را تنگ کرد.
-چیه؟ باز چه نقشه ای کشیدی؟ حتما نشستی با خودت فکر کردی، کاوه که برگشت از مهربونیش سو استفاده کنی و یه حیله ای بریزی و دوباره آویزنش بشی نه؟
اما کور خوندی! پنج سال پیش دیگه تکرار نمی شه. یعنی تا وقتی که من زنده ام اجازه نمی دم همچین غلطی بکنی….