رمان چوب خط اوهام نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۳۰۲۰
خلاصه رمان : تو یه خونوادۀ سنتی باشی، تو نامزدی حامله شی، بعد تازه طرف هم بذاره و بره. خیلی حرفهآ. کی میخواد جواب داداشی که رگ غیرتش باد کرده رو بده؟ بد باهام بازی کرد. میتونست ادامه نده، اما تا حامله کردن من پیش رفت و این شروع ماجرای ماست…
قسمتی از داستان رمان چوب خط اوهام
چه میشود که گاهی پا به رابطه ای می گذاریم که مطمئن هستیم پای دیگرش لنگ میزند؟ چرا وقتی بوهای خوشی به مشام نمی رسد، عقب نشینی نمی کنیم؟
عزیز گفته بود برویم توی اتاق و حرف هایمان را بزنیم. حالا که فکر می کنم، همان موقع هم حضورش سست بود، منتها عقل من از آن سست تر بود که همه چیز را بر هم بزند .
اشاره کرد اول من داخل شوم و از این جنتلمن بازی اش، کیلو کیلو قند توی دلم آب شد.
به فاصله دو متر از من، به پشتی تکیه داد. خیره گشته بود به نقطه ای نامعلوم و حرفی نمیزد.
صدای اعلان پیامکش توی آن سکوت، توجه هر دویمان را به موبایلش معطوف نمود. آن روز دریافتم بیش از حد اضطراب دارد.
مشغول اس ام اس دادن با موبایلش شد و من به این می اندیشیدم کجای این جلسه به خواستگاری میخورد!
خواستم سر صحبت را باز کنم… -راستش، من… دستش را بالا گرفت به معنی اینکه ادامه ندهم و سریع تر از قبل با ابروهای در هم گره خورده، به تایپ مشغول شد!
و عقل من آن روز در مرخصی کامل به سر می برد که حتی نپرسیدم در این شب به این مهمی، به جای اینکه خواسته های مرا گوش کنی، از برنامه هایت برای خوشبختی ام بگویی، سرت را با کدام از خدا بی خبری گرم کرده ای!
دیدی گاهی روزهایی را مرور می کنی که از شدت تلخیاش، خود به خود خنده ات می گیرد. بیشتر از شدت نفهمي خودت.
بلند شد و به سالن رفت بدون اینکه کلامی میانمان رد و بدل شده باشد!
بدتر آنکه گفت حرف هایمان را زده ایم و به تفاهم رسیده ایم. شوک زدگی بیش از حدم، زیانم را لال کرد. میدان دادن به خریت هایم، این سرنوشت را برایم رقم زد…