رمان کاژه نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، درام، رئال، خانوادگی
تعداد صفحات : ۱۲۴۲
خلاصه رمان : سایه یه دختر ۲۰ساله آروم و بسیار درونگرا هست کسی که تا این سن هیچ دوست جنس مخالفی نداشته… خیلی اتفاقی تو تلگرام با مردی به اسم آراز اشنا میشه و برای مقابله با این استرس به صورت مجازی باهاش وارد رابطه میشه… سایه بهش اعتماد میکنه و حرفاشون از مسائل عادی به گفتن فانتزی هایشان میرسه اما این رابطه مجازی باقی نمیمونه و سایه خودشو وسط یه رابطهی مخفی و ممنوعه با مردی که میخواد فانتزی هاشو عملی کنه میبینه…
قسمتی از داستان رمان کاژه
برای بار هزارم تواین چند روز دوباره سعی کردم با آراز حرف بزنم اما قبل من آراز گفت: یه خبر برات دارم…
+چیشده؟
-خیلی آسونه نمیخوای حدس بزنی؟
با اخم نوشتم: بگو دیگه استرس میدی بهم.
تو آینه صورتمو از نظر گذروندم يجورى اخم کرده بودم که انگار الان منو میبینه!
آراز نوشت: هفتهی آینده میام پیشت…
جوری خشکم زد که فقط تونستم بخونم حتی نمیتونستم انگشتامو تکون بدم.
دلم پیچید و همزمان حس کردم محتویات معدم داره میاد بالا، لعنتی الان وقتش نبود!
سریع دراز کشیدم سرمو گرفتم بالا که نتونم بیارم بیارم.
انگشتام یخ زده بود نفسام کوتاه شده بود و دیگه خبری از هیچ حس خوبی نبود… چشمامو بستم تا بتونم خودمو آروم کنم…
قطره اشک مزاحمی از گوشه چشمم ریخت و عصبی تر شدم. با حرص نشستم روی تخت اشکمو پاک کردم.
این همه آدم هر روز داره میره سرقرار… میره مهمونی… میره کافه رستوران… منم یکی از همونا…
اما برای من سخت بود. خیلی سخت… انقدر که با فکر کردن بهش نفس میآوردم.
از خودم عصبانی بودم از خودم که انقدر گوشه گیر و ترسو!
با خشم تو آینه به خودم نگاه کردم، تا ابد میخوای فرار کنی؟ آره؟ بس کن دیگه…
تا اینجاش ادامه دادی بقیشم میتونی تا وقتی مطمعن نشدی هیچ ادرسی از خودت بهش نمیدی… اینطوری یه راهه فرار برای خودت میذاری!
قبل از اینکه تصمیمم عوض شه و دوباره ترس بیاد سراغم نوشتم: چه خبر خوبی… خیلی خوشحال شدم… بسلامتی.
نتونستم بیشتر از این خودمو ذوق زده نشون بدم ولی از خودم راضی بودم همینشم خوب بود.
آراز نوشت: لحظه شماری میکنم برای دیدنت!
فقط نوشتم منم اما حقیقت این نبود.
آراز نوشت: باید بره به کاراش برسه و آف شد.
دوباره دراز کشیدم. اما اینبار خیلی از حرفی که زدم راضی نبودم حس میکردم زیاده روی کردم و تو یلحظه جوگیر شدم …