رمان کلاغ سفید در مرداب نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، خانوادگی، اجتماعی
تعداد صفحات : ۳۲۳۸
خلاصه رمان : دلانا طی یک سفر، وارد بازی جدیدی از زندگیش میشه و برای فرار از خانواده متعصبش، به اون سفر ادامه میده و قصد میکنه در شهر جدید بمونه. اما هیچوقت فکرشو نمیکنه که سرنوشت قراره بازیهای زیادی رو سرش بباره …
قسمتی از داستان رمان کلاغ سفید در مرداب
نفسهای فخرالمولک گرم و آتشین بود. هر نفس خرمنی را به آتش میکشاند.
نگاه دردمند و حسرت بارش را روی در و دیواری کشاند که روزی آرزوی بدست آوردنش، رویایی دست نیافتنی بود.
به روزها و سالها قبل اندیشید به وقتی که بیست سال بیشتر نداشت و در خانه پدرش حکم مادر، خواهر بزرگتر و فرزند ارشد را داشت.
فخری… خواهرت یه کار نون و آبدار پیدا کرده. برو پرس و جو کن ببین این خونه آدم حسابیا کجاس که میگه رفته کاراشونو میکنه؟!
از خواهرش پرسیده بود: ببینم ورپریده کجا رفتی بی اطلاع من!؟
-خواهرجون تروخدا نزن تروخدا نزن! میگم… میگم.
-ورپریده این خونه آعیونیارو از کجا پیدا کردی؟!
-به روح ننجون…. وقتی با آقاجون رفته بودی ده، اعظم خیاط بهم گفت برم تو اون عمارت کار کنم اگه جارو کنم گردگیری کنم. پول خوبی بهم میدن.
دست از کتک زدن خواهر کوچکترش که دوازده سال بیشتر نداشت کشیده بود.
-این خونه ای که میگی کجاس؟ ببر نشونم بده.
-چشم میبرم… فقط تو عصبانی نشو.
چهره درمانده خواهر را در ذهنش مجسم کرد و آه پرسوزی کشید.
ای کاش میتوانست زمان را به عقب برگرداند!
دستهایش را نگریست مشت باز کرد و کف آن را نگریست خواهر بی نوا و برادر کوچکش را با همان دستها آزار زیادی داده بود و بعد از سالها گاه و بیگاه حس عذاب وجوان بدی سراغش میآمد.
نفس سنگین و تنگش را بیرون داد و به عصایش تکیه داد.
قاب عکسهای خانوادگی روی میز خاطره گوشه اتاق، هر چند وقت یکبار ذهن او را به سال ها قبل پرت میکرد…