رمان گریز نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی، انتقامی، سیاسی
تعداد صفحات : ۱۷۰
خلاصه رمان : تابان دختر یکی از مسئولین سرشناس کشور است که در یک شرکت ساختمانی مشغول فعالیت است و با رئیس شرکت رابطهی عاشقانهای دارد. درست زمانی که تابان از شرکت برای انجام مأموریتی عازم سفر میشود، فردی از گذشتهی تلخش سر راهش سبز میشود و او را …
قسمتی از داستان رمان گریز
با شنیدن صدای پایی که با سرعت به اتاق نزدیک میشد دست و پایم را گم کردم.
نگاهی در اطراف چرخاندم و با دیدن مانتو روی زمین به طرفش دویدم همزمان با تلاش برای پوشیدنش کلید توی قفل چرخید و در به آرامی باز شد.
دست هایم میلرزید و پوشیدن سادهی یک مانتو برایم سخت ترین کار دنیا شده بود.
صدایش را که از پشت سرم شنیدم جیغ کشیدم و با ترس به طرفش برگشتم.
_این همه تلاش واسه چیه؟ چیزی نیست که تا حالا از دیدم پنهون مونده باشه.
از شنیدن صدایش دیگر فقط دست هایم که نه، تمام تنم به لرز افتاده بود.
عقب عقب رفتم و همان طور که پشتم به دیواری سفت برخورد کرد با دلهره زمزمه کردم:
_تو… چه جوری پیدات شد؟ چی میخوای… چی میخوای از جونم؟
نیشخندی دندان نما زد و دو قدم نزدیکتر آمد، اما راه من بسته بود.
عقبتر از آن نمیتوانستم بروم ایستاد و با نگاهی سر فرصت سرتاپایم را از نظر گذراند لبخندش جمع شد و میتوانستم قسم بخورم چشم هایش را غمی عجیب پر کرد.
_دلم برات تنگ شده بود بی انصاف!
آب دهانم را قورت دادم و گلویم باز هم سوخت. بی اراده چشم هایم پر از اشک شد و نالیدم:
_من و تو دیگه ربطی به هم نداریم یادت رفته؟
لبش را تر کرد و یک قدم دیگر جلو آمد آنقدر پشتم را به دیوار فشار داده بودم که مهره های کمرم به التماس افتاده بودند.
دستش را که بالا آورد، کم مانده بود جان بدهم.
پشت انگشتش را با ملایمت روی گونه هایم کشید و نگاه متعجبش بر تن لرزانم افتاد:
_میترسی؟! از من؟ منی که از گل نازکتر بهت نگفتم؟
لکنت هم به لرزش های درونی ام اضافه شد وقتی با جان کندن لب زدم:
_دی… دی. دیر شناختمت تو… تو… زندگیمونو… نابود کردی!