رمان گل ها در سوگ باغبان رنگ باختند نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : 1943
خلاصه رمان : به سختی تن رخمی و چاک چاکش را روی زمین می کشید؛ اما با هر تکانی که میخورد، درد جانکاهی در رگ پی اش می نشست و ناله ی ضعیفش بلند میشد… با زحمت خودش را به گوشه ی سلولش رساند و تکیه اش را به دیوار سرد و نمورش زد نفس نفس میزد و گلوی زخمی از فریادهایش ،خشک شده بود قطرات ریز ودرشت عرق روی صورتش سُر میخورد و سوزش زخم هایش را بیشتر میکرد.
قسمتی از داستان رمان گل ها در سوگ باغبان رنگ باختند
پوزخندی لب هایش را انحنا داد ، گویی خودش می دانست که با چه جوابی روبه رو می شود ، اما برای اطمینان بیشتر فروزان را فرستاده بود تحقیق تا شکش به يقين تبديل شود…
ساعت مچیش را از روی میز برداشت و در دست انداخت: زنگ بزن بهش بگو پرونده ش رو قبول نمی کنیم ، دنبال یه وکیل دیگه بگرده !
فروزان متعجب نگاهش کرد و گفت : اما آقا حاظره پنج برابره حقتون ، بهتون پاداش بده ، که وکالتش و به عهده بگيريد !
درگیر بستن بند ساعتش : سر بلند کرد و آن میشی های هزارن حرف را ، به فروزان دوخت . نگاهش هزاران حرف داشت و به تنهایی کفایت می کرد برای از پای درآوردن کل نادر …
آنقدر که فروزان را خجول کرد ونگاهش را به زیر انداخت . کیف سامسونتش را برداشت و به سمت در به راه افتاد .از کنار فروزان گذشت.
اما قبل از آنکه بیرون برود ، برگشت و از پشت دست بر شانه اش گذاشت . فروزان تکانی خورد و به سمتش چرخید .
خيره در نگاه شرمسارش ، صدای بمش بلند شد .: وجدان ارزشش خیلی بیشتر ازاین حرفاس ، وجدانت که آروم باشه پیش خدا شرمنده نیست…
شب می تونی راحت سرتو بزاری رو زمین !. تیره ی پشت مرد جوان را با حرفش لرزاند .
شانه اش را فشرد و افزود : یادت باشه که شغل وکالت یعنی راه رفتن لبه ی یه پرتگاه، پرتگاهی که اگه پات بلغزه با سر میری ته دره .
صدایش را پایین تر آورد : دره ای که خود خود جهنم ! ضربه دیگر به شانه اش زد و از اتاق بیرون رفت…