رمان یاقوت سیاه نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، مافیایی
تعداد صفحات : ۲۹۹
خلاصه رمان : سوین خبرنگاری که برای مجلهش به اوکراین فرستاده میشه و اونجا باید با یه خواننده همخونه شه… کسی که در نقش خوانندهست ولی کسی از اون روی تاریکش که رئیس مافیاس خبری نداره….
قسمتی از داستان رمان یاقوت سیاه
شب باید به موزه می رفتم همه ی کاراشو کرده بودم…. ساعتای ۱ بود لباسامو پوشیدم و نقابمو زدم…..
با طناب از دیوار موزه بالا رفتم و قلابشو بنده گوشه دیوار کردم و پایین اومدم سکه ای رو انداختم که اشعه محافظتی شو گرفت همشونو جمع کردم و از اونجا بیرون زدم کار راحتی بود…
همینجور که داشتم می دوییدم سردی اسلحه رو روی شقیقم حس کردم و در اخر صدای مردونه ای کنار گوشم بلند شد:
ادوارد: اسلحتو رد کن بیاد دستاتم ببر بالا سرت…
سوین: صداش آشنا بود خیلیم آشنا صدایی که هر شب تو کابوسام می شنیدمش که چطور تحقیرم می کرد.
دندونام و روی هم سابیدم و اروم برگشتم طرفش و خواستم یه مشت حواله صورتش کنم که مچمو تو هوا گرفت و با چشمای سیاه رنگش به چشام نگاه کرد.
ادوارد: چشماش خیلی شبیه سوین بود اولش فک می کردم یاقوت سیاه مرده ولی اندامش و که دیدم فهمیدم اشتباه می کردم.
مچ دستشو با قدرت فشار دادم که اسلحه از دستش افتاد.
ادوارد: همونطور که به یه دستم دستاشو قفل کرده بودم بر گردوندمش.
سوین: با استرس بهش زل زدم با دیدنش مثل همیشه ضربان قلبم رفت بالا اشک توی چشمام حلقه زد ولی اجازه فرود اومدن بهشون و ندادم.
ادوارد: با یه دست دیگم ماسکشو پایین کشیدم با کسی و که دیدم جا خوردم توقع هرکسی و داشتم الا سوين!
به چشماش ناباورانه نگاه می کردم حلقه دستام شل شده بود از این فرصت استفاده کرد و فرار کرد هنوز خشکم زده بود…
ياقوت سیاه…. سوین بود؟؟؟!!!