رمان آقای سردبیر نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۸۶۱
خلاصه رمان :
هدیه خبرنگار است و با پدر و نامادی و دختر نامادری اش زندگی میکند و از زندگی با نامادری و دخترش رضایت چندانی ندارد. اخیرا سردبیر جدیدی با روحیه خشک و سخت و جدی و غیرقابل انعطافی وارد دفتر مجله شده که تا حدودی محیط را مشموش کرده و در این بین رفتارهایی از خود نشان داده که سوءظن هدیه را برای رابطه ناسالمش با دختر نامادری اش فراهم کرده…
قسمتی از داستان رمان آقای سردبیر
فردای روز عروسی پدرم در مورد زنی که توی مراسم در موردم برای پسرش کنجکاوی کرده بود گفت و من بدون پرسیدن شرایط پسر رد کردم.
پدرم لبخندی زد و گفت: اول بپرس اون طرف چه شرایطی داره بعد اگه دیدی مناسبت نیست رد کن!
-من قصد ازدواج ندارم بابا.
-چرا دخترم؟
-دلم نمیخواد فعلاً زیر بار مسئولیت برم.
پدرم شروع به نصیحتم کرد اما من هیچ نشنیدم.
یعنی نمیتوانستم بشنوم توی دل من فقط یک نفر بود که با تمام وجود برای زندگی مشترک میخواستمش و او هم نوید بود و نمیدانستم دارم با او به کجا میروم.
دو هفته از عقد طناز و پارسا میگذشت و طناز در خانه پیدایش نبود.
من همچنان سر کار میرفتم و میآمدم و ندا سعی داشت با نامزدی طناز و پارسا کنار بیاید و روابطش با پدرم مثل گذشته گرم نبود.
توی دفتر مجله سرم شلوغ بود و نوید همه کارمندان را به کار گرفته بود خوشحال بودم که کنارم داشتمش و هر روزم را با او میگذراندم.
در واقع حضور نوید در محل کارم آرامشی به من میداد که دلم نمیخواست با هیچ چیز عوض کنم.
پنج شنبه عصر وقتی به خانه برگشتم آنقدر خسته بودم که لباس عوض نکرده روی تخت دراز کشیدم.
بین خواب و بیداری بودم که یکدفعه صدایی به گوشم رسید و توجهم به آن جلب شد.
-پارسا جان آخه من باید بدونم این پنجاه میلیونو برای چی میخوای… اوهوم…
باشه من سعی میکنم تا دو روز دیگه پولو برات جور کنم… نه نه اصلاً نگران نباش… عزیزم تو از من جون بخواه…
خواب کاملاً از سرم پرید زیر لب گفتم: «پسره عوضی حقه باز پس ندای بدبخت تقصیر نداشت که مخالف ازدواجشون بود…