رمان آیه های سیاه (جلد دوم) نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۳۶۸
خلاصه رمان : آدم ها یکبار میآیند هزاربار می روند. مگر یک قلب چند بار می تواند شکافته شود؟! چند بار می تواند از یک حجم سنگین خالی شود و مثل توری که پاره شده همینطور آویزان بماند تا زمان، سوزن تیز و بی رحمش را بردارد کُند و پر حوصله کوک بزند زخمِ قلبی را که با هر وصله تنگتر می شود.
قسمتی از داستان رمان آیه های سیاه
در خانه قیامت شده بود سیف الله روی پایش بند نبود.
فرهاد پشت در اتاق سیاوش ایستاد با حرص چند ضربه به در زد و گفت:
_این بود قول و قرارت؟ بابا ایول روسفیدمون کردی سبا با توام … باز کن این درو…
سیف الله غر زد: قول؟ این مرده تو ازش قول میخوای؟ از مردی فقط زور بازو رو داره که اونم …
حرفش را نیمه کاره رها کرد با حرص نگاهش را بین بقیه چرخاند و گفت:
_ولش كن تقصیر اون نیست ما احمق بودیم ریش و قیچی رو دادیم دستش… خیال کردیم غیرت داره… از چشم تو میبینم ماه چهره این خفت رو از چشم تو می بینم.
ماه چهره بی حرف یک گوشه نشسته بود و هیچ نمی گفت.
سیف الله مثل ماری زخمی به خود پیچید تا نزدیکی در اتاق سیاوش رفت مشتی به آن زد و غرید:
دختر چهارده ساله ای که رفتی تو اتاق؟ رو میگیری از من يا خواستگارات دم درن؟
فرهاد ابرو بالا داد دستش را روی سینهی پدر که آمادهی زدن ضربه ای دیگر به در بود گذاشت و زمزمه کرد: جری ترش میکنی حاجی!
سیاوش آنسوی در به خود میپیچید و از این سو به آنسو قدم برمی داشت و مشت دست سالمش را به هر چیزی می کوبید.
بالاخره طاقت نیاورد در را باز کرد داشت بیرون می رفت که حاج سیف الله دست بخیه خورده اش را به شدت گرفت و پرسید: کجا؟
از درد آه فرو خورده ای کشید و گفت: برم یه جا گورموگن کنم تا با این حرفا در دهنمو باز نکردین.
_در دهنت باز بشه ببینم چی میخوای بگی …
چرخید سوی ماه چهره و گفت: تحویل بگیر همون پسره که گفتی نظر کردهی امام حسینیه و آقا به راهش آورده …