رمان تابستان لاکچری نسخه کامل رایگان
موضوع رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۹۲
خلاصه رمان : ساحل، دخترك شانزده ساله كه از بهر شيطنت جواني اش خشم خانواده را دامان گير خودش مي كند، آنچنان كه تنبيهي به جز فرستادن دختر كمان به پيش عمه پير پدرش در روستايي دور دست از نواحي شمال كشورمان چاره جوي نيست. و بدين سان اتفاق هايي در آن روستا رخ مي دهد؛ اتفاق هايى عجيب كه سر چشمه از جنگل آن منطقه دارد كه صد البته خواندش خالي از لطف نيست.
قسمتی از داستان رمان تابستان لاکچری
صبح شده بود، این را میشد از صدای خروس بی محل عمه مریم جان فهمید،
دلم میخواست بازهم بخوابم؛ آخر دیشب از ترس خواب به چشم هایم نیامد که نیامد.
پس بنابر تصمیم بسیار مهم چشمانم را محکم بر روی هم فشردم و خودم را دوباره به خواب دعوت کردم؛
اما صدای عمه که مرا صدا میزد خواب را تمام و کمال از من
ربود.
بی حوصله از جایم بلند شدم و عصبی دستی در موهایم کشیدم و بر یک تصمیم ناگهانی حرصم را بر سر سودابه خالی کردم.
_همش تقصیر توئه سودابه بذار گردم دارم واست آبجی ترشیده جان.
_ساحل جان، کوروش اومده، لباسات رو عوض کن یه صبحانه مفصل بخور بعد باهاش برو کیفت رو پیدا کن،
پاشو مادر پاشو پاشو که خواب بسه.
لبخندی فوق العاده مصنوعی تحویل عمه مریم دادم و از بین دندان های کلید شده حرصی گفتم: چشم عمه جان.
_چشمت بی بلا عزیزم.
فورا از جایم بلند شدم و شلوار راسته آبی روشنم را با یک مانتو ساده و کوتاه تن کردم بعد از زدن یه شال سفید بر روی موهای شانه نکرده و زیبایم، به سمت پایین روانه شدم.
عمه یک میز و صندلی دقیقا رو به روی آشپز خانه اش که زیر خانه اصلی بود داشت؛ از آن میز و صندلی های جالب و حصیری قد بلند کوروش از پشت مشخص بود.
خودم را به صندلی روبه رویش رساندم و گفتم: به پسر هندونه دار، چه طوری؟
متعجب سر بلند کرد و لقمه در دهانش را محکم قورت داد: سلام صبح بخیر خوبم.
لقمه ای از تخم مرغی که وسط میز بود گرفتم و در دهانم گذاشتم و همان گونه دستانم را به طرف آسمان گرفتم و گفتم: خدایا شکرت که کوروش خوبه.
هیچ نگفت و سرش را پایین انداخت. من کلمه ای از تصور کوروش در ذهنم نقش بست، یک “پسرک خجالتی”.